ارتش اسرائیل همچنان مردم بیگانه غزه را که در محاصره زمینی، دریایی و هوایی نیروهای اسرائیل قرار دارند، از همه طرف می کوبد. وزیر دفاع اسراییل، فرمانده عملیات کشتار مردم غزه، و نتانیاهوُ اعلام کردند که علیرغم همه هشدارهای بین المللی، علیرغم مخالفت های ضمنی دوستان شان در حکومت های اروپایی و افکار عمومی جهان، اسرائیل همچنان غزه را خواهد کوبید. ظاهرا این ارتش اسرائیل و حکومت اسرائیل است که قدرقدرتی میکند و پیش میرود. این تنها ظاهر قضیه است. حقایق پشت صحنه، واقعیات کاملا متضادی را منعکس میکند.

پروپاگاندهای میلیتاریستی، ششلول بندانه و هالیوودی بوش در حمله به مردم بیگناه عراق به بهانه مبارزه با تروریسم، تقلید کاریکاتوری آن توسط وزیر دفاع و ژنرال های دولت اسرائیل در جنگ نامجود با "محور شر حماس"، کشتار مردم بیگناه عزه ظاهرا به بهانه این محور شر، تماما نشان ضعف دولت اسرائیل و تلاش آن برای مقابله اش با عواقب انزوایی است که در خاورمیانه به آن تحمیل شده است.

این دور از تعرض و آدم کشی دولت اسرائیل، نه از سر قدرت و برای پیشروی که برای مقابله با شرایطی است که در خاورمیانه و در جهان بوجود آمده است. مقابله جریان قوم پرست صهیونیسی در هیئت حاکمه اسرائیل برای جنگ با شرایط و ضرورت هایی که مدتها است خود را به جغرافیای سیاسی جهان و خاورمیانه تحمیل کرده است، محکوم به شکست است. قتل عام مردم بیگانه فلسطین، پاک سازی غزه از همه نشانه های حیات، کمکی به دولت اسرائیل برای حفظ شرایط دیروز برای حفظ  موقعیت دیروز خود در خاورمیانه و در قلب کشورهای عربی، نمی کند.

این دور از ماشین کشتار جمعی اسرائیل، این دور از جنون جنایت علیه مردم غزه، نه تنها کمکی به اسرائیل برای حفظ موقعیت ممتاز گذشته این کشور در خاورمیانه نمی کند، نه تنها کمکی به حفظ کشور اسرائیل با یک حکومت مذهبی -  قومی ضدعرب نمی کند، که حل مسئله فلسطین را وارد فاز خطرناک و مهیبی، هم برای مردم عرب زبان و هم برای مردم  اسرائیل میکند.

تقلاهای میلیتاریستی دولت اسرائیل حل مسئله فلسطین را از حرکت در مسیر حل صلح آمیز، متمدنانه، مدنی و انسانی، از مسیر راه حلی برای ساکن کردن مردم اسرائیل و فلسطین در دو کشور سکولار و در رابطه ای صلح آمیز با هم، خارج میکند. از زاویه منافع نه تنها اکثریت مردم محروم فلسطین، که از زاویه منافع مستقیم اکثریت مردم در اسرائیل، جنون جنایت دولت قوم پرست اسرائیل امروز، خاورمیانه را وارد فاز دیگر از جنگ های مذهبی، قومی و قبیله ای، در ابعاد بشدت مخرب تری میکند.

جنایات امروز دولت اسرائیل بیش از پیش به گسترش منجلاب کینه و نفرت قومی میان مردم عرب زبان خاورمیانه و مردم اسرائیل، دامن میزند. امروز این جنایات فاشیسم قوم پرست در حاکمیت اسرائیل است که جریانات ارتجاعی چون حماس، و فردا انواع داعش های اسلامی و یهودی، را تولید و بر سرمردم حاکم میکند. از این رو و از زاویه منافع مردم در اسرائیل و در کشورهای عرب زبان، پایان دادن به حاکمیت دولت قوم پرست در اسرائیل که امروز مولد جنگ صلیبی و مانع اصلی در مقابل حل صلح آمیز و متمدنانه مسئله فلسطین است، ضرورتی فوری دارد.

نمایش امروز دولت اسرائیل در ابعاد قدرت قصاوت و جنایت و به حرکت در آوردن ماشین ارعاب ، امروز تنها و تنها چنگ و دندان نشان دادن یک طرف بازنده است. مستقل از اینکه برنده این دور از آدم کشی های ارتش اسرائیل، قربانیان و کودکان بی گناه آن در غزه و فلسطین باشد یا نه، دولت اسرائیل بازنده این تعرض است.   

جغرافیای سیاسی – اقتصادی جهان امروز

جنایات اخیر دولت اسرائیل علیه مردم غزه، و تلاش اسرائیل برای خروج از انزوای امروز را باید در متن وسیع تر وضعیت امروز در جهان و در خاورمیانه، و دورنمای تحولات و رویدادهای اصلی تر بررسی کرد.

نه ابعاد توحش و  جنایات ارتش اسرائیل در غزه و نسل کشی های ناتو و دول غربی جدید است و نه اعتراضات بشریت مترقی در سرتاسر جهان نسبت به این تعرض و در حمایت از خواست برحق مردم فلسطین برای داشتن کشور. جهان شاهد وحدت همه این ها در بمباران عراق، علیرغم تظاهرات های اعتراض دهها و دهها میلیونی در خود کشورهای غربی، بودند.

اینکه امروز برخی از دولتهای غربی نسبت به تعرض این دور اسرائیل، "با لحن" دیگری صحبت میکنند و آن را "دفاع خارج از تناسب" میخوانند، اینکه دولت آلمان با تمام بدهکاری تاریخی به فاشیسم  هیتلری، جرات میکند زیر لبی تعرض ارتش اسرائیل را غیرقابل قبول بنامد، اینکه حتی در دولت ائتلافی انگیس نجواهای امکان محدود کردن صدور اسلحه به اسرائیل شنیده میشود، اینکه جان کری ناگهان طرفدار صلح میشود، همه و همه نه از رئوفت ناموجود این دولت ها، نه از بیداری وجدان "حقوق بشری" آنها تحت فشار افکار عمومی اعتراضی در خود کشورهای اروپایی و آمریکایی،  که تماما بیانگر تغییر شرایط تاریخی است که در دل آن این تعرض صورت میگیرد. وگرنه از اوباما تا جان کری، از خانم مرکل تا دولت انگلیس، تماما و استراتژیکا حامی یک طرفه تمام جنایات دولت اسرائیل بوده و هستند.

اشک ریختن امروز سخنگوی سازمان ملل به حال کودکان قربانی توحش ارتش اسرائیل در غزه، در مقابل دوربین تلویزیون ها،  گواه چیزی جز تغییر شرایط نیست. این همان سازمان مللی است که با بی اعتنایی کامل در مقابل خشم و اعتراض میلیونی در سراسر جهان، مجوز بمباران هوایی  عراق را در سال ٩١ صادر کرد. علاوه بر تخریب کامل زیرساخت های اقتصادی و مدنی عراق بر اثر بمباران هوایی، علاوه بر کشتار و زخمی کردن قریب یک میلیون نفر در عراق در جنگ ٩١ و ٢٠٠٣ و آواره کردن میلیونها نفر، ده سال مردم محروم عراق را از دسترسی به دارو و غذا و وسائل زندگی محروم و به این طریق به خاطر صدام "مجازات" کرد. همان سازمانی است که در کمال خونسردی فرمان تحریم اقتصادی عراق را تایید و برای ده سال راه غذا و دارو را بر مردم عراق بست و به گواهی آمار خودشان موجب مرگ بیش از نیم میلیون کودک عراقی به خاطر عدم دسترسی به آب آشامیدنی سالم و فقدان دارو شد. در پس پرده اشک ریختن های امروز سخنگوی سازمان ملل، پشت وجدان ظاهرا بیدار شده دول غربی، واقعیاتی خوابیده است که خود را به این سازمان، این باشگاه دولتهای جنایتکار در سراسر جهان و در راس آنها دولت آمریکا و دول غربی، تحمیل کرده است.

مسئله این است که موقعیت استراتژیک خاورمیانه برای بورژوزای غرب مدتها است که  پس از پایان  جنگ سرد، تغییر کرده است. خاورمیانه نه تنها  جایگاه سابق را در رقابت های بین المللی بین دو قطب جهانی شرق و غرب ندارد، که به محل حل و فصل رقابت ها و تخاصماتی که ریشه آن نه در خاورمیانه که در خود غرب و در جهان است، تبدیل شده است. 

خاورمیانه دیگر نه جغرافیایی برای مقابله با قطب دیگر امپریالیستی، شوروی، که منطقه ای بازمانده از تقابل های قبلی است. در این میان محوری کردن اهمیت نفت برای غرب و دسترسی دول غربی به شاهراه های نفت در خاورمیانه، آنگونه که ژورنالیسم سطحی و ناسیونالیسم محلی و منطقه ای در خاورمیانه ادعا میکند، کمترین جایگاهی ندارد.

ادعای ناسیونالیسم عظمت طلب عربی و ایرانی، مبنی بر اینکه جهان غرب بدون نیروی کار و نفت خاورمیانه می میرد، پوچ است. بی تردید منابع نفت و گاز و نیروی کار ارزان در خاورمیانه در محسبات سیاسی بی نقش نیست. نیروی کار وسیع و ارزان و آماده و منابع انرژی در خاورمیانه، در وهله اول و بیش از همه برای بورژوازی های منطقه ای و دولت های مرتج آنها در ایران و کشورهای عربی است که امکانات و منابعی برای معامله و بده بستان با بورژوازی جهانی و مشخصا با جهان غرب فراهم میکند.  

نه شکر و قهوه کوبا و نه نفت و گاز خاورمیانه، سیاست غرب در مورد این کشورها را،  نه دیروز و نه امروز، توضیح نمی دهد. از این رو است که امروز، پس از انهدام کامل شیرازه سه کشور مهم در خاورمیانه، لیبی و سوریه و عراق که اساسا توسط دول غربی و در راس آن آمریکا صورت گرفت، بورژوازی غرب میتواند از خاورمیانه عقب بنشیند. برای غرب امروز نه  موقعیت استراتژیکی، و در کنار آن نه نفت و گاز و نه نیروی کار خاورمیانه، جایگاه دوران جنگ سرد را ندارد. از این رو است که میتواند سیاست "رها کردن" عراق و لیبی و سوریه "به حال خود" و در چنگال رقابت های نیروهای مرتجع محلی چون ترکیه و ایران و قطر و عربستان را اتخاد کند.

ریشه این وضعیت آنطور که ژورنالیسم سطحی و جانب دار توضیح میدهد در "بی فرهنگی" و "عقب ماندگی" مردم خاورمیانه، یا "اهمیت" پدیده مذهب و قومیت نزد آنها و یا جایگاه نفت خاورمیانه در اقتصاد جهانی نیست. دو عامل مهم وضعیت امروز خاورمیانه را توضیح میدهد. یکی تلاش به بن بست رسیده میلیتاریسم دولت آمریکا است که در استفاده از خاورمیانه برای حفط وحدت بورژازی غرب و از این طریق بورژوازی جهانی  و تثبیت خود در مقام سرکردگی و ریاست آن شکست خورده است، و دیگری شکست سیاست های آمریکا در خاورمیانه و عروج بورژوازی عرب، بعنوان یک قطب جدید مدعی سهم متناسب در اقتصاد و سیاست جهانی.

از چین به اوکراین

شکست بلوک شرق در جهان پس از جنگ سرد، نمی توانست همراه خود موقعیت و اتحاد بلوک غرب که آمریکا آن را رهبری میکرد، را از نظر ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی درهم نشکند. سیمای جهان امروز، تماما انعکاس این شکستن همه جانبه است. قصر امپراتور پیروز مدتها است فروریخته است. رقبای جدید در خاوردو، در خاورمیانه و در میان خود دول غربی به میدان آمده اند.

معلوم بود که جهان پس از فروپاشی شرق و سقوط امپراطوی شر با همه مخلفاتش با "کی جی بی" و "بیگ برادر" و "دیوار آهنین" و "دیوار برلین" و مسابقات جاسوسی و محرومیت تاریخی مردم شرق از دسترسی به دمکراسی و  "مک دونالد"  و کالاهای مرغوب تر غربی و "مسابقات ملکه زیبایی" برخلاف آنچه که ژورنالیسم هالیوودی تصویر میکرد، نمی توانست جهانی لطیف حقوق بشری باشد که مردم در آن در صلح و آسایش و شادی بسرببرند، و مهمتر از همه رشد اقتصادی ببار می آورد! بخصوص در غیاب حضور قدرتمند طبقه کارگر و کمونیسم، در یک جغرافیای مهم .

معلوم بود که وقتی افسار مهار کننده شل میشود، وقی ادعاهای پوچ در مقابل دشمن هم قدوقواره باد هوا میشود، پیروزی  دمکراسی غربی چرکین ترین منجلاب های تاریخ را برای بشریت در سراسر جهان به ارمغان می آورد.  آنچه که معلوم بنود، اشکال و ابعاد غیرقابل تصور تعفنی بود که قطب پیروز جنگ سرد، در غیاب یک جنبش قوی کارگری کمونیستی، بر چهره جهان میزند.

وضعیت تکه پاره شده امروز لیبی و عراق و سوریه و افتادن این کشورها به منجلات و گرداب جنگ و جنایات قومی – مذهبی، در وهله اول محصول تحرکات ناتو و دولت آمریکا و اتحادیه اروپا است. نقش دولت آمریکا در میلیتاریسم عنان گسیخته دولت اسرائیل، متولد شدن طالبان و عروج القاعده و داعش و جبهة النصرة و انواع و اقسام دستجات جنایی و انداختن آنها به جان مردم بیگناه در کشورهای منطقه، پدیده ای است که امروز خود مقامات دولت آمریکا و از جمله خانم کلنیتون، وزیر سابق امور خارجه دولت آقای اوباما، با خونسردی به آن اعتراف میکند. ترکش تخاصمات در میان صفوف خود بورژوازی غرب، در خاورمیانه، به مراتب کشنده تر، مسموم تر و ضدبشری تر است. مسابقه ریاکاری و جاسوسی عیان در میان سرکردگان جهان غرب، جاسوسی علنی سیا از کنگره آمریکا، آمریکا از انگلیس و آلمان و اسرائیل از وزیرخارجه آمریکا، افشاگری های ویکی لیکس و سنودن و کم تاثیری آن در تغییر هیچ سیاست خارجی دولتها، اعتراف و "معذرت خواهی" سران محترم جهان متمدن به خاطر جاسوسی و بمباران و کشتار و ...، از اجزا روزمره حاکمیت سروران جهان "متمدن" است . پدیده ای که در دوران جنگ سرد یک ذره از آن، میتوانست دهها و دهها واترگیت بسازد، به بحران های جهانی و منطقه ای دامن بزند، و دهها و دهها دولت و رئیس جمهور و روزنامه نگار و وزیر و وکیل را به زیر بکشد. ابعاد بیکاری، فقر، شکاف طبقاتی و احساس استیصال و  بی آیندگی مردم در خود غرب، تکان دهنده است. آیا اختناق "کی جی بی" و سرکوب های های تاریخی استالین و دیوار برلین،  آنطور که لئونارد کوهن، خواننده پاپ استالینستی در آهنگ "آینده"، میگوید در مقابل منجلاب ساخته پیروزی دمکراسی غرب صدهاهزار بار شرف ندارد!

خلا ایدئولوژیک حاکم بر جهان بورژوایی بعد از جنگ سرد، خلائی که دورنمایی برای پرشدن آن، در آینده نزدیک، توسط هیچ یک از قدرت های بزرگ سیاسی و اقتصادی جهان، نه آمریکا، نه چین، و نه روسیه نیست، یک مشخصه جهان چند قطبی امروز است.

خاورمیانه بعد از جنگ سرد، نه مکانی استراتژیک در مقابل شوروی، که اساسا به منطقه ای برای حل و فصل تناقضات و رقابت های موجود در خود غرب تبدیل شد.  آمریکا برای تثیبت موقعیت رهبری خود در مقابل مدعیان و شرکای جدیدی چون چین و روسیه و اروپای واحد، برای حفظ ناتو، اتحاد نظامی که موضوعیت آن پس از پایان بلوک شرق به پایان رسید، و برای حفظ اتحاد بورژوازی جهانی تحت ریاست آمریکا، وسیعا به میلیتاریسم عنان گسیخته روی آورد. سیاست نظم نوین جهانی بوش و محورشر تراشی های پی در پی، تخریب عراق و حمایت از انواع دستجات تروریستی در لیبی و سوریه و .. همه و همه به بن بست رسید و شکست سیاسی آمریکا را بدنبال داشت.

شکست سیاسی آمریکا، رقبای دیگر، چین،  اروپا و روسیه را، به میدان آورد. نیروهایی که با ماشین ارعاب نظامی ساکت و حامی مستقیم یا غیرمستقیم تحرکات میلیتاریستی آمریکا، از بوش پدر و پسر تا کلینتون و اوباما، نگاه داشته بودند. این نیروها خود را از نظر سیاسی از حوزه فرمانبرداری آمریکا خارج کردند و به جلو صحنه آمدند. شکست آمریکا در خاورمیانه، بخصوص پس از شکست طرح لیبی زاسیون سوریه، میدان را در منطقه برای تحرک ناسیونالیسم عرب، و در جهان برای روسیه، اروپا و چین بازتر کرد.  نفس ابقا بشار اسد در مقابل طرح امریکا برای لیبی زاسیون کردن سوریه،  مستقل از نتایج آن و  آنچه که امروز در سوریه میگذرد، برای بورژوازی عرب یک پیروزی سیاسی است.  

بورژوازی غرب تحت فشار ماشین عظیم اقتصاد رو به رشد چین، که در مقابل بحران های اقتصادی فراگیر در غرب، "مدل موفقی" از رشد سرمایه با روبنای "شرقی" را بدست داده است، قرار دارد. مدلی که بر بی حقوقی مطلق طبقه کارگر و کنار زدن دمکراسی پارلمانی غرب استوار است. چین بزرگترین ضربه را نه فقط از نظر اقتصادی که از نظر ایدئولوژیکی به سرمایه غربی با روبنای دمکراسی پارلمانی آن زده است. این تعرض با بحران اوکراین و پیوستن آن به روسیه و پوچ بودن تهدیدات نظامی آمریکا، به بیانی با زدن "مهر باطل شد" بر ناتو توسط روسیه، تکمیل شد. مجموعه این شرایط، بیش از پیش موجب فاصله اروپا از آمریکا شد. بحران اوکراین و عرض اندام روسیه در مقابل آمریکا پس از شکست سیاست های ملیتاریستی آمریکا در خاورمیانه، ضربه مهمی بر موقعیت نظامی آمریکا بعنوان بزرگ ترین قدرت نظامی جهان زد. شکست  اقتصادی آمریکا از چین، با ضربه به موقعیت نظامی آمریکا در بحران اوکراین، تکمیل شد.  

جهان چند قطبی، واقعیت وجودی خود را ورای همه جنگ ها و تخریب های دهه های گذشته، به جهان سرمایه تحمیل کرده است. یک قطب این جهان، جهان عرب، جایگاه و مناسبات آن با سایر بخش های جهان است. موقعیت جهان عرب، تعیین کننده موقعیت خاورمیانه است. بورژوازی ایران و اسرائیل، و بدنبال آن کرد و ترک، هرگز متحدین استراتژیک بورژوازی عرب نیستند. امکان مانور ارتجاع اسلامی ایران  در استفاده از مسئله فلسطین، در شکافی که ایران با غرب داشت، تنها فازی در مسئله فلسطین بود. این امکان امروز تحت تاثیر نزدیکی ایران با غرب، بیش از پیش محدود و کور شده است. نه ایران، اسلامی یا سکولار، نه دولت ترکیه و نه دولت کرد، هرگز استراتژیکا قادر به نمایندگی بورژوای عرب نیستند. میان این نیروها و بورژوازی عرب، شکاف تاریخی وجود دارد.  

عروج بورژوازی عرب و سهم خواهی

  بورژوازی غرب برای کاهش تناقضات خود در رقابت با روسیه و چین و ایجاد موازنه بین اروپا و آمریکا، تلاش میکند که فشار بورژوازی عرب را روی خود کم کند. جهان غرب بشکل متحد و یکپارچه، آنطور که قبلا بود، حاضر نیست که منافع خود را به خاطر حفظ موقعیت اسرائیل بیش از این به مخاطره اندازه. اشک ریختن امروز سخنگوی سازمان ملل برحال کودکان کشته شده در غزه و نجواهای بشردوستانه از طرف دولت آلمان و انگلیس، و روی میز آمدن مجدد حق مردم فلسطین برای داشتن کشور، ریشه در این واقعیات دارد.  

از طرف دیگر از پیش معلوم بود که پایان جنگ سرد نمی تواند عروج بورژوازی بزرگ عرب، که در کشورهای متعدد  با ثروت های عظیم و منابع کار صدها میلیونی حاکم است، را بدنبال نداشته باشد. بورژوازی که خواهان سهم متناسب در اقتصاد و سیاست جهانی است. کشورهای عربی، تاریخا به خاطر حفظ موجودیت اسرائیل، از دسترسی مساوی به دستآوردهای جهان متمدن محروم بوده اند. علاوه بر طبقه کارگر، بورژوازی عرب به "عقب ماندگی" و حاکمیت عشیره ای و دولت های رسما "نوکر" غرب، به خاطر حفظ موجودیت اسرائیل، محکوم شده بود. معلوم بود که این نیرو به میدان خواهد آمد. پایان جنگ سرد امکان و فرصتی برای عروج بورژوازی عرب فراهم کرد. معلوم بود که بورژوازی عرب در خاورمیانه، بورژوازی که قامت خود را کوتاه تر و نحیف تر از "ببرهای اقتصادی آسیای شرقی" نمی بیند، با تغییر شرایط بعنوان یکی از قدرت های اقتصادی – سیاسی منطقه به میدان خواهد آمد. این ریشه تحرکات از پائین در خاورمیانه در دوره گذشته است. 

شکست تاریخی سنت های اصلی ناسیونالیسم عرب، چون ناصریسم و بعثیسم، عقیم و فلج ماندن کامل الفتح در نمایندگی حق مردم فلسطین، خلا حضور یک ناسیونالیسم میلیتانت عربی، برای دو دهه جریانات مذهبی- اسلامی را بعنوان نمایندگان تاکتیکی ناسیونالیسم عرب در مقابل آمریکا و متحد منطقه ای آن اسرائیل، به میدان آورد. جریانات ارتجاعی که اساسا در حمایت ایران و در شکاف حکومت ایران با غرب و آمریکا، توانستند برای بیش از دو دهه خود را بعنوان نماینده تاکتیکی ناسیونالیسم عرب در مقابل آمریکا، بر جهان و خاورمیانه تحمیل کنند. جریانات اسلامی، چون حزب الله لبنان و حماس، هرگز قادر نبودند و نشدند  بعنوان نمایندگان معتبر ناسیونالیسم عرب نقش سراسری و مهمی ایفا  کنند و هژمونی بر جنبش ناسیونالیسم عرب داشته باشند.

خلا وجود یک جریان ناسیونالیستی و میلیتانت عربی، عقیم ماندن الفتح، ناتوانی  جریان های اسلامی در نمایندگی ناسیونالیسم عرب،  فرجه ای برای دخالت از پایئن به شکل انقلابات تونس و مصر را فراهم کرد. مستقل از سرانجام این انقلابات، این تحرک فرصتی برای طبقه کارگر و جنبش های انقلابی در مصر و تونس، برای خواستهای دمکراتیک و رفاهی، ایجاد کرد.  

نفس عروج انقلابات در کشورهای عربی علیه دولت های حافظ منافع بورژوازی غرب و آمریکا، پیروزی سیاسی برای بورژوازی عرب است. انزوای آمریکا و اسرائیل در منطقه خاورمیانه، بعلاوه و مهمتر از همه محصول عروج و سهم خواهی بیش از پیش بورژوازی عرب در خاورمیانه است. فلسطین، سرزمین های اشغالی آن، و تاریخی از محرومیت ساکنین آن به خاطر حفظ موازنه ای که دهه ها قبل به پایان رسیده بود، گره گاه اصلی حل انزوای تاریخی کشورهای عربی و  بورژوازی عرب است. نگرانی تمام دولتهای شریک جنایات تاریخی علیه فلسطینی ها، نگرانی سازمان ملل و این پا و آن پا کردن ها در حمایت بی دریغ و وقیحانه سابق شان از سیاست های میلیتاریستی دست راستی ترین جریانات قوم پرست در هیئت حاکمه اسرائیل، از این واقعیت نشات میگیرد.

تفرقه در صفوف دشمنان مردم فلسطین

امروز و در این شرایط از یک طرف اتحاد و ائتلاف قبلی میان دول غربی در حمایت بی قید و شرط سیاسی و نظامی ازاسرائیل شکسته است، و از طرف دیگر اتحاد و ائتلاف قبلی میان جریانات اسلامی در منطقه که اساسا با حمایت مالی و نظامی ایران ارتزاق میکردند، شکسته است.

معضلات اقتصادی سیاسی حکومت ایران، خصوصا نزدیکی ایران به غرب و نیاز حیاتی آن به حفظ این نزدیکی، محدودیت هایی جدی بر سواستفاده ارتجاع اسلامی پروایران، از مصائب و محرومیت های مردم فلسطین میگذارد. امروز دولت ایران نه آنطور که تاریخا از مسئله فلسطین برای گرفتن امتیاز در مقابل غرب و آمریکا استفاده میکرد، که ابراز وجودش در اعتراض به قتل عام مردم غزه، پروپاگاند سیاسی بیش نیست. میدان عمل ارتجاع اسلامی و تروریسم اسلامی که در مقابل تروریسم دولتی آمریکا بیش از دو دهه رنگ خود را بر اعتراضات و تحرکات در جهان زده بود، امروز بسیار محدود شده است.

سرباز کردن انواع و اقسام جریانات ارتجاعی شیعه  و سنی و قومی و مذهبی در خاورمیانه، خود نشان تجزیه و تلاشی ارتجاع اسلامی بعنوان یک قطب ارتجاعی در منطقه است. این تلاشی و تجزیه در صفوف هر دو قطب جهانی تروریسم، تروریسم دولتی غرب و اسرائیل از یک طرف و تروریسم اسلام سیاسی از طرف دیگر، میدان را برای حل متمدنانه، انسانی، سکولار مسئله فلسطین باز کرده است. میدانی که بیش از همه میتواند مورد استفاده جنبش های کارگری و سوسیالیستی در منطقه باشد. 

تجزیه در صفوف ارتجاع مذهبی در منطقه، از طرف دیگر راست در اسرائیل، ارتجاع قوم پرست در حاکمیت اسرائیل را تحت فشار و انزوا قرار داده است. جریان قوم پرست در هیئت حاکمه اسرائیل برای حفظ موجودیت خود، تلاش میکند که نقش حماس و  ایران را بیش از آن که هست بزرگ و بعنوان محور شر در میدان نگاه دارد. تلاشی که به  حکم مقتضیات مادی امروز جهان و منطقه محکوم به شکست است. این ریشه انزوای اسرائیل در امروز خاورمیانه و تقلای راست قوم پرست در هیئت حاکمه آن برای خروج خود از انزوا است.

اسرائیل و خطر راست قوم پرست

در خاورمیانه امروز، مدتها است که این اسرائیل و آمریکا و اروپا و ایران نیستند که حرف آخر را میزننند. ورای الفتح و حماس و دولت های مرتجع و عشیره ای در کشورهای عربی، ورای سواستفاده های تاریخی ارتجاع اسلامی از مصائب مردم فلسطین، مدتها است که حل مسئله فلسطین بعنوان یک ضروت عاجل  خود را به جهان امروز تحمیل کرده است.

در مقابله با این ضرورت است که ارتش اسرائیل مستاصل و کف بردهان به میدان آمده است. در پس پرده گردنکشی اسرائیل و تلاش این دولت برای محو کامل غزه و پاک سازی همه ساکنین محصور شده در این نوار، در پس این دور از جنون جنایات ارتش اسرائیل، مقابله جریان راست افراطی در هیئت حاکمه دولت اسرائیل با خطر بورژوازی عرب خوابیده است.  تلاش جریان راست قوم پرست در هیئت حاکمه اسرائیل برای حفظ موقعیت ممتاز گذشته، بی حاصل است.

 یک طرف بورژوازی عرب است، در کشورهای بزرگ و پرجمعیت عربی با تکیه بر منابع عظیمی از ثروت و امکانات اقتصادی، جغرافیایی، با طبقه کارگر  بزرگ و چندصد میلیونی که مستقل از دولت های مرتجع و عشیره ای حاکم در این کشورها، مدعی سهم بیشتر است. و طرف دیگر اسرائیل است با جمعیت، امکانات اقتصادی، جغرافیایی، سیاسی و انسانی بسیار محدود، با هویت حاکیمتی قومی و مبتنی بر نفرت از اعراب، و تلاشی برای حفط موجودیت خود.  کشوری که بدون حمایت های مادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی غرب، امکان بقا ندارد. آنچه که امروز بیش از پیش موجودیت اسرائیل در قلب و در محاصره خاورمیانه عربی را به مخاطره میاندازد، پیش از هرچیز دست بالا داشتن گرایش راست و قوم پرست این کشور است.

تنها شرط حفط موجودیت اسرائیل در گرو به حاکمیت رسیدن یک دولت سکولار، غیرقومی و غیرمذهبی در اسرائیل و در فلسطین است. اسرائیل ظرفیت های سیاسی غیرقومی و غیرمذهبی، چون دوران حاکمیت اسحاق رابین و حزب کارگر را داشته است. ظرفیتی که توسط ارتجاع قومی خود اسرائیل، با ترور رابین، به حاشیه رانده شد. ارعاب جریان قوم پرست در هیئت حاکمه اسرائیل،  تنها رو به مردم محروم نوار غزه و فلسطین ندارد، بعلاوه یک روی آن متوجه جنبش سکولار و صلح طلب در خود اسرائیل نیز هست. امری که جریان سکولار، متمدن، کارگری و چپ در اسرائیل را میتواند به میدان آورد.

 

خاورمیانه عربی – سکولار  یا  قومی – مذهبی!

به میدان آمدن بورژوازی عرب در دل انقلابات دمکراتیک در تونس و مصر، مستقل از سرانجام این انقلابات، همچنان میدان را برای دخالت از پائین باز نگاه داشته است. میدانی که بیش از هر نیرو و طبقه ای امکان  بهربرداری طبقه کارگر، کمونیسم و سوسیالیسم را در دل خود میپروراند.

بورژوازی جهانی همواره خطر عروج مجدد طبقه کارگر و سوسیالیسم را، پس از فروکش کردن هیاهوی پوچ و زود گذر پیروزی دمکراسی و بازار آزاد، حس کرده است. خلا وجود قطبی که در دل منجلاب پیروزی بازار آزاد بتواند تنها در ادعا عنوان سوسیالیسم و عدالتخواهی سوسیالیستی را در کمترین سطح در جهان منعکس کند، بالقوه خطر بزرگی برای بورژوازی پیروز از همان فردای پیروزی بود.

انقلابات در کشورهای عربی تونس و مصر اما عملا  آژیر خطر عروج کمونیسم طبقه کارگر را به گوش بورژوازی جهانی، رساند. تحرکات انقلابی که علیه دولت های مستقیما نوکر آمریکا براه افتاد، بالقوه میتوانست به سمت پاسخ به مسئله فلسطین، این گره گاه تاریخی و حیاتی جنایات اسرائیل و  آمریکا در منطقه، کشانده شود. پتانسیل آن را داشت که  دو طبقه اصلی،  بورژوازی یا طبقه کارگر در کشورهای عربی را برای پایان دادن به مسئله فلسطین بر راس بنشاند. تلاشهای امروز دولت نظامی مصر برای ایفای نقش در توقف حملات اسرائیل به غزه، جلوه ای از ابراز وجود بورژوازی عرب است.

در حالی که اسرائیل طرح آمریکا برای "آتش بس در غزه" را رد میکند، دولت امروز بورژوازی بزرگ مصر، در طرح خود فی الحال الفتح و حماس و اروپا و روسیه و چین را نسبت به نقش خود "خوش بین" کرده است. دولت امروز مصر، دولت پیشین مبارک و نوکر غرب نیست، هرچند که استراتژیکا با آمریکا و غرب هم منفعت باشد. این  یک حکومت دیکتاتوری نظامی است که با سرکوب جریان اسلامی اخوان، و با به کنترل درآوردن انقلاب و سرانجام شکست آن، به قدرت رسید. حکومتی که از منظر بورژوازی عرب، در خاورمیانه سناریو سیاهی و باطلاق ساز، مصر را برای بورژوازی بزرگ مصر حفظ کرده است. بورژوازی عرب دولت سیسی را نه در رابطه با انقلاب مصر و بهار عربی، که در رابطه با نقش متحد کننده آن در مقابل خطر "لیبیزه شدن" مصر، تقدیس میکند. بدون اینکه سیسی کمترین داعیه ای در مورد ایجاد اتحاد میان کشورهای عربی کرده باشد، بورژازی عرب در چهره او ناصر دیگری برای ایجاد اتحاد در میان صفوف بورژوازی عرب در خاورمیانه را می بیند. و تلاش خواهد کرد که ایفای چنین نقشی را به او بسپارد و از او در ایفای چنین نقشی حمایت کند. امری که رویداهای دیگر در خاورمیانه، تحرکات از پائین و رقابت ها و تخاصمات قدرت های بزرگ، منطقه ای و محلی، چند و چون آن را معلوم خواهد کرد.

تا جایی که به تخاصمات طبقاتی در خاورمیانه باز میگردد، دست بالا پیدا کردن مصر در مسئله فلسطین، تجزبه جریانات اسلامی، و تجزبه و شکستن اتحاد دول غربی در حمایت بی قید و شرط از اسرائیل، روانشناسی اعتراضی مردم و طبقه کارگر در کشورهای انقلاب کرده خاورمیانه، همه و همه شرایط را برای نه تنها حل مسئله فلسطین که سرانجام خاورمیانه، مناسب تر میکند.

بورژوازی غرب، به خوبی از توازن قدرت واقعی امروز در دل باطلاق خاورمیانه، ورا داعش و جنایات اش در سوریه و عراق، مستقل از فجایع انسانی که در سوریه و لیبی در جریان است، به خوبی  آگاه است. امکانات محدود خود در خاورمیانه را می شناسد. از این رو به حل مسئله فلسطین تمایل نشان میدهد. اما برای حل آن و برای کنترل شرایط در خاورمیانه، برای مهار رقبای جدید در قطب ترقیخواهی، کارگری و سوسیالیستی در خاورمیانه و برای مهار کردن قدرت رقاب بورژوازی عرب، راه حل خود را دارد.  یک پیروزی بزرگ بورژوازی عرب به اتکا تحرکات انقلابی از پائین، نمی تواند بلاواسطه طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه را به میدان نیآورد.

ترجیح و معامله و بده بستان دول غربی  با انواع و اقسام دولت های مرتجع و  دستجات جنایی و تروریستی چون القاعده و داعش و طالبان و جبهة النصرة و جمهوری اسلامی ایران و اخوان المسلمین و السیسی و داعش و ... برای بورژوازی جهانی، علاوه بر ابزار تسویه حساب رقابت های داخلی خود، بلکه مهمتر  وسیله ای برای واکسینه کردن خاورمیانه و جهان از خطر انقلاباتی است که در آن طبقه کارگر به میدان بیاید، است. 

نظم چند قطبی عملا تحمیل شده به بورژوازی جهانی به رهبری آمریکا، نظمی که هنوز نه تثبیت شده است و نه توازن نهایی آن به سرانجام رسیده است، عملا در کیس خاورمیانه قطب ها دیگر یعنی بورژوازی عرب خاورمیانه، را هم به صحنه رقابت های جهانی خواهد افزود.

عروج بورژوازی عرب در خاورمیانه بعنوان یک قطب سیاسی – اقتصادی، با حل مسئله فلسطین، میدان تحولات سیاسی در سراسر جهان را دگرگون خواهد کرد. نه از این رو که گویا بورژوازی عرب، خصلتی انقلابی یا ترقیخواهانه دارد. اساسا به این دلیل که مسئله فلسطین در بعد سیاسی و ایدئولوژیکی، جایگاه ویژه و سراسری در میان جنبش های اعتراضی در جهان دارد.

تولد یک کشور عربی جدید و با ثبات و سکولار بنام فلسطین، توازن ایدئولوِژیک در سطح جهان را دستخوش تغییرات اساسی خواهد کرد. ابعاد تاثیر گذاری آن هزاران مرتبه از شکست آمریکا در ویتنام بیشتر است. در این رویداد دیوار برلین آمریکا وکل بورژوزای جهانی فروخواهد ریخت، و همراه خود صدای عدالتخواهی، پیروزی عدالتخواهی بر یکی از مخرب ترین ماشین های کشتار جمعی تاریج را به گوش جهانیان خواهد رساند. خلا ایدئولوژیک موجود در جهان بورژوایی، با سیطره فرهنگ و ارزشهای جنبش های عدالتخواه، سکولار، برابری طلب و آزادیخواه، پر خواهد شد. ترکش آن در جنبش های اعتراضی در سراسر جهان، صدها هزار بار از بهار عربی و میدان تحریر، بیشتر خواهد بود. این غولی است که ارتجاع جهانی، از آمریکا تا اروپا و روسیه و چین و حکومت های فاسد در کشورهای عربی خاورمیانه، خطر آن را حس میکنند. آزادیخواهی و انقلابیگری، سوسیالیسم و کمونیسم، دوباره میتواند مد شود!  

تصور جهانی که در آن یک کشور فلسطینی با دولتی سکولار، غیرقومی و غیر مذهبی، در کنار اسرائیل سکولار، تشکیل شود، پیروزی بزرگی برای بشریت مترقی در سراسر جهان است . این انقلابی عظیم خواهد بود. چهره جهان را تغیر خواهد داد. شباهتی به شکست آمریکا در عراق و افغانستان لیبی و سوریه ندارد. مذهب و قوم پرستی و میلیتاریسم و صهیونیسم و آنتی سمیتیسم را به حاشیه خواهد راند. جهان، جهان دیگری خواهد شد. این آن چیزی است که امروز دول غربی و در راس آن امریکا، از آن پرهیز میکند.

رضایت جهان غرب به دولت دار شدن فلسطینی ها و حل مسئله فلسطین، قابل برگشت نیست. سوال بر سر چگونه دولت و در چگونه جغرافیایی است. این آن مسئله کلیدی است که به صف بندی های مختلف در خاورمیانه و در جهان در چگونگی حل مسئله فلسطین، شکل میدهد.

افق و دورنمای دو روند، دو سناریو، دو نوع پاسخ به معضل فلسطین، از همین امروز خود را از ورای تمام جدال های منطقه ای میان دولتهای غربی، قدرت های بین المللی، دول مرتجع منطقه ای چون ترکیه و ایران و عربستان و قطر، و در دل توحش عنان گسیخته دستجات جنایی چون داعش، خود را نشان میدهد.

یک: شکل دادن به یک فلسطین سکولار، یک کشور عربی ظفرمند بیرون آمده از شصت سال جنگ و جنایت و سرکوب و محرومیت،  شکل گرفتن یک کشور عربی مهم، متمدن، غیرقومی و غیرمذهبی که در کنار اسرائیل بعنوان یک کشور با حاکمیت سکولار و غیرقومی، هم زیستی صلح آمیزی داشته باشد. این افق و دورنمایی است که تاریخا به  ناسیونالیسم میلیتانت عرب، تعلق داشت. ناسیونالیسمی که تاریخا از فلسطین تا لیبی، از مصر تا عراق، از اردن تا سوریه، غیرمذهبی و غیرقومی بوده است. شکست های پی در پی این ناسیونالیسم، و محدود شدن امروز آن به دولت امروز قاهره، عقیم و ناتوانی تاریخی آن، در کنار فلج کامل الفتح، میدان را برای جنبش های رادیکال در عمق جوامع عربی، جنبش های انقلابی، سوسیالیستی باز کرده است. از این رو تلاش برای سیطره این افق و تقویت و به پیروزی رساندن این جنبش، امر فوری طبقه کارگر در همه کشورهای منطقه و در جهان است. امروز این جزئی از یک پلاتفرم پرولتری هر حزب کمونیستی، سوسیالیستی و کارگری است.  

دوم: فلسطین عراقیزه شده با حکومتی سرهم بندی شده موزائیکی، از سران اقوام و مذاهب، در کنار یک اسرائیل با حاکمیت قومی. این پلاتفرم دولت آمریکا و متحد تاریخی آن گرایش قوم پرست در هیئت حاکمه اسرائیل، دول غربی و افق تغییر همه دولتهای مرتجع محلی و منطقه ای، است. از این رو است که امروز دولت اسرائیل و کل میدیای خدمتگذار دول غربی، حماس، این سازمان مذهبی را بعنوان یک طرف حساب مسئله فلسطین، در مقابل صحنه نگاه میدارند. التفح، سرکوب تظاهرات در رام الله و صدای اعتراض جنبش سکولاریستی در خود غزه و فلسطین را پشت صحنه میرانند، تا از حماس و سایر جریانات مذهبی و قومی برای فردای فلسطین، رهبر و شریک قدرت بتراشند. به همان شکلی که برای انقلاب ایران از سنت عقب مانده حاشیه اعتراضات اصلی جامعه، از سنت اسلامی برای انقلاب ایران، رهبر تراشیدند.

نسخه های تجزیه قومی و مذهبی عراق  و سایر کشورهای خاورمیانه، نسخه های ارتجاعی برای تقسیم بندی قومی، قبیله ای و مذهبی برای کشورهای خاورمیانه، اساسا برای مقابله با قدرت گیری بورژازی عرب است، مستقل از اینکه دولتهای آن تا چه حد مرتجع اند و غالبا کاری به مصائب مردم فلسطین ندارند. سیاست حمایت اسرائیل از تشکیل یک دولت کردی در کردستان عراق و شکستن کشورهای عربی به کشورهایی با حکومت های قومی و مذهبی شیعه و سنی و مسیحی،  نتیجه خطری است که بورژوازی غرب و دولت اسرائیل در مقابل بورژازی عرب با کشورهای بزرگ و متعدد و منابع ثروت، نفت و گاز ونیروی کار میلیونی دارد، حس میکند. نزدیکی تاریخی ایران و اسرائیل، بعنوان دو کشور غیرعربی در خاورمیانه، و تلاش اسرائیل و آمریکا برای منتسب کردن مصائب مردم فلسطین به حماس و حزب الله و زدن رنگ مذهبی به اعتراض برحق آنها، همه و همه برای مقابله با شکل گیری کشورهای قدرتمند عربی با حکومت های سکولار و مدنی است.

تا جایی که به بورژوازی جهانی و منطقه ای باز میگردد، از ایران تا آمریکا و اروپا و رسیه، تا حکومت های عشیره ای نوکر غرب، از عربستان سعودی تا امارات و قطر، تلاش خواهند کرد که بر کشور فلسطین، اگر شکل بگیرد، رنگ  قومی و مذهبی، شیعه و سنی و ... بزنند و به این طریق بنام حل مسئله فلسطین از تشکیل یک کشور عربی، جلوگیری کنند و بنام "پیروزی دمکراسی" مردم فلسطین را صاحب یک حکومت قومی – عشیره ای و مذهبی از نوع عراق  کنند.

تا جایی که به مردم محروم فلسطین و خاورمیانه باز میگردد، از این شرایط باید بیشترین استفاده را کرد. تلاش برای حل مسئله فلسطین، تشکیل دو دولت مستقل، در اسرائیل و فلسطین، دو دولت سکولار و غیرقومی و غیرمذهبی، در مقابل نسخه های ارتجاعی کشور دار کردن مردم فلسطین، ایستاد.

تنها دو حکومت غیرقومی و غیرمذهبی و سکولار در دو کشور فلسطین و در اسرائیل است که میتواند هم مردم محروم فلسطین را در کشوری حفط کند و در امنیت نگاه دارد و هم موجودیت اسرائیل را در قلب خاورمیانه عربی، حفط کند.  از این رو در این سیر، پایان دادن به حکومت قومی و فاشیست اسرائیل و به قدرت رسیدن یک حکومت سکولار و غیرقومی، بخشی از حل مسئله فلسطین از زاویه منافع محرومین و اکثریت مردم عرب و یهود است. 

در این راه فوری ترین خواست، خارج شدن نیروی های نظامی و ارتش اسرائیل از نوار غزه،  پایان دادن به محاصره و کشتار مردم غزه و از سرگیری مذاکرت صلح برای تشکیل کشور سکولار فلسطین در کنار اسرائیل است.

در این راه خواست بازگشت اسرائیل به مرزهای ١٩٦٨، همان مرزهایی که توسط همه حامیان دولت اسرائیل، یعنی سازمان ملل و همه مراجع بین المللی آن را به رسمیت شناخته اند، غیرقابل تخفیف است.

ثریا شهابی

٤ اوت ٢٠١٤