«دیواری دیگر شروع به فروریختن کرده است» فدریکا موگرینی رییس کمسیون سیاست خارجی اتحادیه اروپا.
ملاقات اوباما و رائول کاسترو در حاشیه نشست سران قاره آمریکا در پاناما، از نتایج خود این نشست مهم تر بود. اوباما این ملاقات و «آشتی» را در راستای پایان جنگ سرد و شکست سیاست آمریکا در قبال کوبا خوانده است و فدریکا موگرینی رییس کمسیون سیاست خارجی اتحادیه اروپا آنرا با عنوان "دیواری دیگر شروع به فروریختن کرده است" توصیف کرد! هر دو این اظهارات جنبه های مهمی از حقایق این رویداد را بیان میکنند.
این ملاقات که بدنبال از سرگیری مناسبات سیاسی بین آمریکا و کوبا در دسامبر سال گذشته صورت میگیرد، نقطه عطفی در سیر پایان یک روند پرتنش و مخرب در سراسر جهان طی دو دهه گذشته است.
آمریکا در راس بورژوازی غرب دو دهه فرصت داشت که معضلات حفظ سرکردگی و سیادت اقتصادی و سیاسی خود بر جهان یک قطبی پس از شوروی را، با میلیتاریسم عنان گسیخته و گرو گرفتن نان و داروی صدها میلیون نفر تحت عنوان محاصره اقتصادی، و تراشیدن انواع محورهای شر و دشمنان مختلف در گوشه های پرت تر جهان تحت سیطره غرب، "حل کند"! تخریب عراق و لیبی و سوریه، و تهدید حمله نظامی به ایران، قتل عام مردم بیگناهی که نه منفعتی در حاکمیت دولت های مرتجع بالای سرشان داشتند و نه در اجرای پروژه های ملیتاریستی غرب، همه و همه برای به عقب انداختن تنگنا و موقعیتی بود که امروز آمریکا در راس بورژوازی غرب در آن قرار گرفته است.
سیاست آمریکا در قبال کوبا، دهها سال پیش با مقاومت مردم کوبا شکست خورده بود. آن چه که اوباما پشت اعتراف به شکست در مورد کوبا پنهان میکند، شکست سیاست میلیتاریستی دیروز دو دهه گذشته آمریکا و شکست در خاورمیانه است.
"کبوتر سفید بال صلح و آشتی" که امروز اوباما برفراز آسمان جهان به پرواز درآورده است، روی دیگر سکه همان فریادهای جنگ طلبانه و میلیتاریستی هیئت های حاکمه آمریکا و بریتانیا و متحدین آنها، روی دیگر سیاست های بوش ها و بلر ها در دو دهه گذشته است.
آنچه که پشت سیمای محبوب رئیس جمهور آمریکا در آشتی با کاسترو پنهان است، انحطاط همه جانبه و تمام و کمال اقتصادی ـ سیاسی سیستمی است که پس از پیروزی بر شرق بدون رقیب و دشمن بر سراسر جهان حاکمیت کرد و بر آن چیزی جز تباهی و سیاهی حاکم نکرد.
معلوم شد که پیروزی اقتصاد بازار بر اقتصاد دولتی و پلولاریسم بر توتالیتاریسم و غرب بر شرق، بسته شدن دستهایی که لیبرالیسم اقتصادی و دمکراسی غربی را محدود میکند، و رها شدن کامل افسار سود و سرمایه برای بهره کشی، نه تنها کمترین نشانی از رشد و شکوفایی و رهایی ببار نخواهد آورد که مسابقه توحش و منجلابی خواهد ساخت که ساخته است.
داعیه هیئت حاکمه آمریکا در تامین رهبری حفظ امنیت جهان سرمایه، با گسیل ماشین جنگی به خاورمیانه و گوشه های پرت جهان شکست خورده است. این شکست بیش از همه موقعیت آمریکا را از منظر رقبای چینی و روسی و المانی و عرب ، شکننده و متزلزل کرده است.
اگر آمریکا نتوانست در دو دهه گذشته موقعیت رهبری سیاسی ـ نظامی را خود بر جهان یک قطبی، با بمباران ها و موشک بارانها و گسیل هواپیماهای بدون سرنشین و محاصره اقتصادی و تهدید و ارعاب و قتل عام های دو دهه و تولید انواع و اقسام دستجات تروریست مافیای آدم کش در خاورمیانه، تامین کند و آن سیاست به بن بست رسید و شکست خورد، تا پیش از اینکه رقبا در اروپا و آسیا تعرضی کنند، باید بتواند پرچم سیاسی دیگری برافرازد.
بورژوازی جهانی در دو دهه گذشته ، بدون لیدر و رهبر هر روز بدنبال یک سیاست تخریبی آمریکا و متحدین او، امروز را به فردا کرده است. شکست و به بن بست سیاست های دیروز "کبوتر های صلح و آشتی" امروز اوباما را به پرواز در آورده است. به این امید که قرار گرفتن در رهبری این سیاست بتواند تناقضات بنیادین اقتصاد و سیاست در مهد تمدن غرب، از آمریکا تا اروپا، را حل کند و توازن قدرت میان قطب های مختلف بورژوازی جهانی را به سرانجام برساند. گلاسنوست اوباما از این واقعیت سرچشمه میگیرد.
بن بست و شکست دو دهه سیاست میلیتاریستی برای حفظ سرکردگی آمریکا بر اقتصاد و سیاست جهانی سرانجام آمریکا را برای رویارویی با تناقضات خود به گلاسنوست کشاند. آشتی با کوبا و پایان دادن به شکاف های کهنه ای که تداوم آن امروز نه تنها کمترین منفعت اقتصادی برای بورژازی غرب ندارد که خسارات سیاسی آن بیش از این برای آمریکا قابل تحمل نیست، همه و همه رویدادهایی بر این بستر است. همانگونه که تداوم "دعوای اتمی" با ایران، دشمنی با کره شمالی و مهمتر از همه جلوگیری از حل مسئله فلسطین، است.
سرنوشت ناتو که دو دهه به زور زنده نگاه داشته شده است، انحلال یا تغییر آن، شکل گیری اتحادهای نظامی دیگر مثلا از دولت های عربی در خاورمیانه و تبدیل تقسیمات قدیم به تقسیمات اقتصادی و نظامی حول قطب های متعدد قدرت در جهان چند قطبی، فازهایی در تداوم این روند است.
برای گلاسنوست اوباما، قرار گرفتن در راس و رهبری سیاست حفط امنیت جهان این بار از طریق مسالحه و سازش و با بخش های دیگر بورژوازی جهانی، از خاورمیانه و آمریکای لاتین تا آسیا و اروپا باید بتواند رقبای چینی و روسی و اروپایی را عقب بنشاند. سازش با کوبا، پایان بهانه اتمی ایران، تمایل به حل مسئله فلسطین، قبول اتحاد نظامی بورژوازی عرب، مسالمت در قبال پیشروی های روسیه و .... عملا سیاست به رسیمت شناختن جهان چند قطبی فی الحال موجود و تلاش برای مدیریت آن است. مدیریتی که در غیاب یک آلترناتیو اقتصادی و مدل رشد اقتصادی، بدون پروستریکای آمریکایی، دوامی نخواهد داشت.
این رویداد را بیش از اینکه بتوان به "اوبامائیسم" منتسب کرد، حاصل مقتضیات اقتصادی و سیاسی است که سرانجام خود را به بورژوازی غرب تحمیل کرده است. این روند را اگر بتوان گلاسنوست غرب نامید در غیاب دورنمای هرنوع پروستریکایی، این فاز تنها شروع سرباز کردن تناقضات اساسی تری است. تناقض بی آیندگی رشد اقتصادی به مدل بورژوازی غرب، با رشد اقتصادی مدل چینی که متکی به بی حقوقی مطلق طبقه کارگر و ارزانی آن استوار است.
پیاده کردن گلاسنوست برای اوباما کم درد تر از تلاش برای پیدا کردن پروستریکا و پیاده کردن مدل رشد اقتصادی است. با رجوع به این واقعیت که امروز تنها مدل بورژوایی رشد اقتصاد، مدل رشد اقتصادی چینی است.
آیا طبقه کارگر آمریکا و اروپا به بورژازی غرب فرصت باز پس گرفتن همه دستآوردهای سازمانی و طبقاتی چند قرن خود را خواهند داد یا نه؟ آیا دول غربی قادر خواهند شد که طبقه کارگر را از نیویورک و پاریس تا مادرید و برلین به کار در شرایط کارگر چینی وادار کنند و آن را به سکوت کامل بکشانند؟ تا پروستریکای اوباما بتواند گلاسنوست آن را تکمیل کند؟ همه و همه مصاف های پیش رو، این بار در غرب است.
حقیقت کامل مربوط به موقعیت آمریکا در راس بورژوازی غرب را موگرینی بازگو میکند. "دیواری دیگر شروع به فروریختن کرده است". دیواری که پس از فروپاشی شرق و دیوار برلین، بورژوازی غرب دور خود بعنوان جهان متمدن و مبشر رشد و شکوفایی اقتصادی و حقوق بشر و دمکراسی کشیده بود و خود را از گزند شرق محفظ نگاه داشته بود، فرو ریخت.
دیوار و سپر دفاعی سیستم و نظامی شروع به فروریختن کرده است که برای خروج از بن بست بحران اقتصادی و گندیدگی ساختار سیاسی راه حلی ندارد. روندی که آن را به ضرب و زور جنگ و تخریب و ارعاب و تحمیل فقر و محرومیت، دو دهه به تعویق انداختند، امروز خود را عملا تحمیل کرده است و توپ در میدان بازی کمپ پیروز بعد از جنگ سرد است.
فروپاشی دیوار اول، دیوار برلین، که بیانگر بن بست های بنیادین اقتصاد سرمایه داری دولتی بود، سرمایه داری دولتی که داعیه سوسیالیستی داشت، با فروپاشی کل بلوکی که پشت آن سنگر گرفته بود، و با درهم ریختن روبناهای سیاسی آن بپایان رسید. فروپاشی دیوار دوم، که بیانگر بن بست های بنیادین اقتصاد بازار آزاد غرب است نمی تواند بدون تنش و بدون تغییر در روبنای سیاسی آن صورت بگیرد.
جهان غرب ناچار است بن بست اقتصادی و ایدئولوژیک و سیاسی که بیش از دو دهه است در آن گرفتار است را با آلترناتیوهای جدی تری حل کند. یا تحمیل یک عقب گرد عظیم سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در غرب، برای تامین الگوی رشد اقتصادی به مدل چینی و یا پیشروی مدل و اقتصاد سوسیالیستی با تغییرات بنیادی در ساختار سیاسی و روبنایی، راه سومی وجود ندارد.
ثریا شهابی
۱۲ آوریل ۲۰۱۵