مقدمه: حزب حکمتیست، سیاست ها و اقداماتش مورد سوال قرار میگیرد و تعدادی در این موارد اظهار نظر میکنند و یا انتقاداتی مطرح میکنند.
تحت عنوان "از حزب حکمتیست میپرسند"، نشریه کمونیست در هر شماره یک یا چند مورد از این سوالها را انتخاب میکند و با توجه به مضمون و محتوا، آنها را با مسئولین و کادرهای حزب در تشکیلات های مختلف درمیان میگذارد و پاسخ های آنها را منتشر میکند. در این شماره یکی از این سوالها را با ثریا شهابی، از عضو کمیته مرکزی حزب، در میان گذاشته ایم. این سوال و جواب را میخوانید.
سوال: "مشخصه ویژه حزب شما با سایر گروه های چپ آنطور که شما می گویید چپ بورژوازی، این است که حزب شما مرزبندی طبقاتی را مخدوش نمی کند ، همانگونه که می گویید جنبش سبز بورژوازی است و در کمپ آنها وارد نمی شوید ! صحیح.
اما وقتی که حرف از فلسطین به میان می آید، تمام مرزبندی های شما فرومی ریزد و کشور مستقل فلسطینی را تبریک می گویید، مرز جغرافیایی یک پدیده ملی و بورژوایی است و سردمداران جنبش مقاومت فلسطین هم ماهیت بورژوایی دارند، بگذریم از جریان ارتجائی حماس و جهاد اسلامی، چگونه شما از بورژوازی فلسطین در مقابل بورژوازی اسراییل حمایت می کنید؟
همانگونه که در مورد عدم حمایت از جنبش سبز می گویید مبارزه طبقاتی در محل کار و کارخانه است، نه در میان خیابان و گوشت دم توپ شدن جناحهای بورژوازی، البته منظور من نفی کننده مبارزه خیابانی طبقه کارگر، تحت رهبری حزب طبقه کارگر نمی باشد. منتظر نظر شما هستم. امضا: الف"
ثریا شهابی:
دوست عزیز! با تشکر از نامه تان.
اجازه بدهید در مورد تبین ما از جنبش سبز، این مسئله که جنبش سبز یک جنبش بورژایی است، و دلیل اینکه ما شرکت در این جنبش را به نفع جنبش کارگری – کمونیستی ایران نمی دانیم، را به قسمت دوم پاسخ واگذار کنیم و ابتدا به این سوال که چرا کمونیست ها باید از خواست مشخص تشکیل دولت مستقل فلسطینی حمایت کنند، بپردازیم.
مقدمتا، لازم است به مواضعی که امروز در ایران بنام چپ و کمونیسم، در مورد حق محدودی که امروز مردم فلسطین، برروی کاغذ، کسب کرده اند، یعنی حق داشتن کشور فلسطین، بپردازیم.
در این مورد، در صف اپوزیسیون، چپ و راست، تاریخا دو نمونه بعنوان شاخص، وجود دارد. یکی موضع حزب کمونیسم کارگری - حکمتیست است که در اطلاعیه آن مطرح شده است و از این دستآورد، هرچند محدود و در شرایط فعلی حتی سمبولیک، دفاع کرده است. و دیگری موضع طیفی از سازمانها و احزاب راست و چپ در اپوزیسیون است که در مورد آن کاملا سکوت کرده اند. اغلب این احزاب و سازمانهای چپ، پیشتر حامیان پرشور مردم فلسطین و خواست تشکیل دولت مستقل آنها بودند. این چپ امروز، تاکتیکی، سکوتی ناشی از عدم رضایت کرده است.
اپوزیسیون ناسیونالیست و مسئله فلسطین
اپوزیسیون اصلی راست پروغرب، به رهبری پهلوی ها، تاریخا و ماهیتا، همیشه در کنار دولت قوم پرست اسرائیل، قرار داشته است. و همیشه راهی، و بهانه ای، برای توجیه سرکوب و بی حقوقی فلسطینیان داشته است. و موضعی چون عربستان سعودی، به اضافه نرخ معینی از نژاد پرستی آریایی ضد عرب، داشته است. دیروز، پهلوی پدر، رسما با توسل به حربه آنتی کمونیستی ماهوی خود، که خود را در ضدیت با شوروی و "دفاع از تمامیت ارضی" در مقابل کشور همسایه بیان میکرد، و با علم به این واقعیت که بهم آمدن شکاف ملی بین اعراب و اسرائیل، و "آشتی" بین "جهان اسلام" و "یهودیت" در خاورمیانه، میتواند بسرعت شرایط را برای پیشروی طبقه کارگر در میان این "ملل"، علیه بورژوازی عرب و اسرائیل و ایران، افزایش دهد، فعالانه در مقابل آن ایستاده بود. و امروز، پهلوی پسر، به بهانه سواستفاده ارتجاع اسلامی از مسئله فلسطین.
جناح چپ این اپوزیسیون که خود را چپ و کمونیسم و مرتبط به طبقه کارگر میداند، چپی که رفع ستم ملی، در حرف یکی از ارکان برنامه کمونیستی آن را تشکیل میدهد، امروز بنا به مقتضیات روز، این پیشروی را مانع حرکت به پیش جنبش خود میداند. این چپ هم، همچون آقای پهلوی، احقاق حقوق مردم فلسطین را امروز، غلط یا درست، در راستای تقویت حکومت ایران، و تقویت حماس و ارتجاع اسلامی میداند. به همین دلیل است که این چپ نسبت به رسمیت شناخته شدن دولت فلسطینی، فعلا سکوت حاکی از عدم رضایت کرده، و منتظر است تا سیر وقایع به او "روند" دیگری را ثابت کند. در مورد انقلابات در مصر و تونس هم، همین موضع "ملاحظه" و "محافظه کارارنه" را داشت.
این از عدم آگاهی، یا کم عاطفگی در مورد مصائب مردم فلسطین و مردم عرب زبان، نیست. از منافع جنبشی نشات میگیرد که در آن قربانی شدن و محرومیت میلیونی "ملت" دیگر، میتواند برای "ملت" او، منشا "برکاتی" باشد! علیرغم اشک ریختن به حال مردم فلسطین، پیشروی آنها را پیشروی جنبش خود نمی داند. نه به خاطر ماهیت بورژوایی صاحب کشور شدن میلیونها مردم محروم، بلکه به خاطر افق پیروزی که دنبال میکند. این چپ، امروز، این را نمی خواهد. از سر منافع ناسیونالیستی اش، آن را نمی خواهد.
ناسیونالیسم، که خود را نماینده خودگمارده میلیونها نفری که در یک جغرافیای معین زندگی میکنند و با یک زبان تکلم میکنند و ... کرده است، همیشه منافع "ملت خود" را از منافع سایر "ملل" دیگر، برتر میداند. به این خاطر است که بند نافش به نژاد پرستی و برخورد تبعیض آمیز نسبت به مردم منتسب به سایر ملیت ها، و نژادها، وصل است. و در ایران مشخصا، مثل همه جوامع امروزی، یک جنبش ناسیونالیستی وسیع، با جناح چپ و راست، وجود دارد که حاضر است همه چیز و همه کس را فدای منافع "خاک پاک ایران" و "ملت"، خود، کند. این منافع را هم خود راسا، بنام منافع "ملی"، معلوم و ثبت کرده است. منافعی که در اغلب موارد، منافع اکثریت مردم جامعه نیست. منافع بورژوازی خودی است، که ناسیونالیسم آن را منافع ملی، میخواند.
به خاطر شکاف تاریخی و عمیقی که در هیئت حاکمه ایران، بعنوان یک حکومت بورژوایی، وجود دارد، ناسیونالیسم، هم جنبشی در قدرت است و هم در اپوزیسیون. یک سر آن به احمدی نژاد و ادعاهای ایران اتمی و ضدامپریالیستی او وصل است، و یک سر آن به رضا پهلوی که خود را نماینده بهتری از احمدی نژاد و خامنه ای، برای قرار گرفتن در راس ناسیونالیسم ایرانی، میداند.
در جنبش ناسیونالیستی ایران، بخش در اپوزیسیون آن، امروز دو جناح کاملا منسجم، شکل گرفته است. یکی راست پروغرب به رهبری امثال رضا پهلوی و حول نظرات داریوش همایون، است. و دیگری چپ غیر کمونیست و غیرکارگری که در انواع سازمانهای چپ در خارج کشور، متشکل اند. همه آن چپی که در مورد مسئله استقلال فلسطین، امروز خود را به ناشنوایی زده است. همان چپی که بدنبال سبز براه افتاد. مهمترین محوری که تاکتیک های این دو جناح، حول آن شکل گرفته است، مسئله "رژیم چینج" در ایران است. چپ ناسیونالیسم نسبت به زیاده روی های جناح راست خود، همیشه نقد ها و شکایات و دعواهای درون خانوادگی دارد. این چپ هم، خود را نماینده بهتری از رضا پهلوی، برای جنبش ناسیونالیستی در اپوزیسیون میداند. با جناح راست بر سر هژمونی در جنبش "رژیم چینج" ایران به ضرب ناتو و تحریم اقتصادی، دعوا دارد. اما هردو، امروز از نظر تاکتیکی، صاحب کشور شدن مردم فلسطین را در راستای منافع جنبش خود، نمی دانند. چرا که از نظر آنها ممکن است صاحب کشور شدن فلسطینی ها، به خاطر وجود سازمانهای اسلامی در جنبش فلسطین، حکومت ایران تضعیف نشود! جهان را از سوراخ تنگ منافع "ملی" خود، می بیند. اگر عراق را بر سر میلیونها نفر خراب کنند، اگر میلیونها کودک در عراق را در تنگناهای تحریم اقتصادی غرب، قتل عام کنند، اگر میلیونها مردم محروم فلسطین را همچنان از هوا و زمین بکوبند و به خاک و خون بکشند، برای این چپ، مسئله این است که آیا این فجایع میلیونی، به تقویت یا تضعیف رژیم در ایران کمک میکند، یا نه! این همان چپی است که در کردستان ایران در مخالفت با صدام موافق بمباران سراسر عراق، جز "خاک پاک کردستان" بود! این چپ ناسیونالیست، امروز در ایران همان برخوردی را نسبت به مسئله فلسطین و حمله ناتو به لیبی و سوریه و حملات نظامی آینده میکند، که بخشی از چپ در کردستان ایران در مورد حمله به عراق کرد! اگر خراب کردن جهانی بر سرمردمانش، او را به مشروطه اش نزدیک کند، آن سیاست عین منافع ملی او است! در این مورد توصیه میکنم که ادبیات کمونیسم کارگری در مورد جنگ خلیج را از سایت آرشیو حکمت، بخوانید.
نحوه برخورد کمونیست ها به مسئله ملی
به سوال شما بازگردیم: تردیدی در این نیست که مطالبه تشکیل کشور مستقل فلسطین در جوار کشور مستقل اسرائیل، یک خواست ملی و بورژوایی است. و "مرز جغرافیایی یک پدیده ملی و بورژوایی است". سوال این است که با توجه به این واقعیت، آیا کمونیست ها و طبقه کارگر نباید از این خواست و اساسا هیچ خواست بورژوایی، خرده بورژوایی و غیرپرولتری دفاع کنند و یا برای تحقق آن مبارزه کنند. اگر پاسخ آری است، معیار چی است؟ کجا حمایت میکند و کجا نمی کند.
در این مورد تاریخا دو پاسخ اصلی و عمومی، دو پاسخ " آری" بنام چپ و کمونیسم وجود دارد. پاسخ هایی که ریشه در جنبش های اصلی و اجتماعی جامعه، یعنی جنبش کارگری و جنبش بورژوایی دارند. یکی جواب مارکسیسم پراتیک، پاسخ مارکس و لنین و حکمت، پاسخ کمونیسم طبقه کارگر است، و دیگری پاسخ کمونیسم بورژوایی با سخنگویان و تئوریسن های مختلف آن، در مقاطع مختلف تاریخی است.
یکی پاسخ مارکسیسمی است که ضمن تاکید بر خصلت طبقاتی مطالبات جنبش های غیرسوسیالیستی، مبارزه برای تحقق این مطالبات را امر فوری خود و امر فوری طبقه کارگر میداند و دیگری پاسخی است که با انکار خصلت طبقاتی مطالبات جنبش های غیرسوسیالیستی و مخدوش کردن مرزهای طبقاتی، طبقه کارگر را عملا، بدون قید و شرط، همیشه و در هر شرایطی، به دنباله رو سایر طبقات و جنبش های طبقاتی میکشاند.
در حاشیه این دو پاسخ اصلی، یک پاسخ ذهنی و "ایدئولوژیک"، "نه" هم وجود دارد. پاسخی که معتقد است که مسائل و مطالبات سایر جنبش ها و طبقات، اساسا و مطلقا، در هیچ برهه ای از زمان، به طبقه کارگر مربوط نیست. از ضرورت حفط استقلال طبقاتی طبقه کارگر، به طور مکانیکی به این نتیحه میرسد که بنابراین برای "حفط استقلال"، طبقه کارگر نباید خودش را به درگیر شدن در هیچ جنبش غیر سوسیالیستی "آلوده" کند. این پاسخ، جوابی ساده و حاشیه ای است که غالبا نزد گروهها و سکت های بسته و محدود سیاسی مطرح است. این گروهها معمولا در عمل بدنبال پاسخ یکی از جنبش های اصلی، که فوقا به آن اشاره شد، براه میافتد. یا در تحولات سیاسی دنباله رو کمونیسم بورژوایی میشوند، یا دنباله رو کمونیسم طبقه کارگر. این پاسخ تاریخا به عنوان جوابی "منزه طلبانه"، "چپ افراطی"، ذهنی و سکتی شناخته میشوند.
شاید ذکر مثالی بتواند مسئله را بازتر کند. مثل نمایشنامه کله گردها و کله تیزهای، برشت. فرض کنیم که شما فردا تصمیم بگیرید خود سرانه بر سر تعدادی از مردم کلاه سفید بگذارید و بر سر تعداد دیگری کلاه آبی و از فردا قانون وضع کنید، با خط کش جغرافیایی آنها را از هم جدا کنید، و اعلام کنید که کلاه سفید ها از کلاه آبی ها دستمزد کمتری دریافت میکنند و محل خواب و زندگی شان کوچکتر خواهد بود و برای این کار هم از اعماق تاریخ یا سنت یا روایت یا ... دلایل پوچی بیرون بکشید. و این تبعیض را دهها و صدها سال ادامه دهید! اگر این کلاه ها را با نامهای کرد و ترک فارس و عرب و اسرائیلی و فلسطینی و ... عوض کنید متوجه میشوید که علیرغم فریادهای به حق من و شما که: هویت آدمها مطابق رنگ این کلاهها پوچ، ساختگی و اختراع خود طبقات حاکم است، و همه با هم برابر و شهروندان جهان اند، انسان اند! علیرغم گفتن این حقیقت که در میان این انواع مختلف کلاه برسرها، اقلیتی مشغول استثمار اکثریتی هستند و اقلیتی از قبل کار آن اکثریت ثروت اندوزی میکنند، و علیرغم اثبات اینکه در میان همه این کلاه برسر ها تنها و تنها دو هویت واقعی طبقاتی، بورژوا و پرولتر، جوامع انسانی امروز را شکل داده اند، هویت های طبقاتی که ذهنی و ساختگی نیست و پا بر زمین سفت واقعیت دارد، را مبنای دسته بندی مردم قرار دهید، و باوجود اینکه میتوانید ثابت کنید که این مرزها قرار دادی و ساختگی است و مرزهای واقعی بین هویت شهروندان را بازگو نمی کند، و ... علیرغم بازگو کردن همه حقایق جوامع سرمایه داری موجود، باز میلیونها نفر به خاطر منتسب شدن به این ملت و آن مذهب و .. مورد نوع معینی تبعیض و ستم قرار میگیرند. مسکن و مدرسه و بیمارستان و شهرشان مورد هجوم قرار میگیرد. هیچ کمونیست و پیشرو مبارزه کارگری نمی تواند چشمانش را بر این واقعیت زمینی ببندد.
واقعیت این است که هویت های ملی، مذهبی، قومی، نژادی، علیرغم جعلی بودن آنها، عملا و در زندگی مردم بطور روزمره، منشا اجحافات تاریخی است. شما برای اینکه بتوانید محرومین و استثمار شوندگان از میان همه این نژادها و جنسیت ها و معتقدین به مذاهب و عقاید و با زبانهای مختلف را متحد کنید، باید دایره تولید و بازتولید این تبعیض را به شکلی که به نفع محرومین باشد، بشکنید! و این شکستن همیشه و الزاما، سیاستی سوسیالیستی نیست، اما تاکتیک پرولتری روز است.
مسئله زن، مسئله تبعیض نژادی، مسئله تبعیض و ستم ملی، مسئله دهقانی در مقطع تاریخی خود، همه و همه از این نوع اند. پاسخ های روز، الزاما سوسیالیستی نیست. اما سیاست حمایت از این جنبش ها و شرکت فعال در آنها، در این و آن مقطع تاریخی معین، عین یک سیاست پرولتری است. به خاطر ستم ملی بر فلسطینیان. نیم قرن است که میلیونها فلسطینی را، با بمب و خمپاره و .. از زمین و هوا میکوبند. طبقه کارگر در هیچ کشوری نمی تواند به این واقعیت پشت کند، نباید پشت کند. از شما میپرسند راه حل شما چی است! مسئله فلسطین "از جنس من، و کارگری نیست"، ظاهرا پاسخ منفی است. اما این موضع عملا دنباله رو یکی از پاسخ های اصلی، و معمولا دنباله رو پاسخ های بورژوایی است. مبارزه برای اصلاحات، هرقدر کوچک، اما واقعی، مسئله طبقه کارگر است. در این زمینه توصیه میکنم که برنامه یک دنیای بهتر، را از سایت حزب حکمتیست، بخش دوم، اصلاحات، را حتما مطالعه کنید.
کمونیسم مسئله فوری طبقه کارگر و مبارزه امروز برای سوسیالیسم، مبارزه ای فوری است. اما طبقه کارگر میداند که در این راه، دهها و دهها مانع، و مکانیسم مستقیم و غیرمستقیم که مانع اتحاد طبقاتی او، مانع آگاهی طبقاتی او، مانع تشکل یابی خود برای رهایی اش است، وجود دارد. شکاف جنسی بین زن و مرد، شکاف ملی، مذهبی، قومی، صنفی، و ... همه و همه مانع شکل گیری یک اتحاد طبقاتی بین طبقه کارگر در تمام کشورها است.
بی تردید پاسخ به این ستم، و رفع آن، الزاما پاسخی در چهارچوب نظام سوسیالیستی نیست، گواینکه در شرایطی که طبقه کارگر آمادگی گرفتن قدرت سیاسی را داشته باشد میتواند در یک نظام سوسیالیستی مسئله ستم ملی را با فراهم کردن شرایط برابری واقعی همه شهروندان، حل کند. اما ستم ملی میتواند در شرایطی پاسخی در چهارچوب همان نظام سرمایه بگیرد. و در شرایطی پاسخ میتواند، دست بردن به ریشه و تغییر بنیادین ساختاری اقتصادی و سیاسی و سوسیالیسم باشد. کدام پاسخ درست است، کاملا بسته به توازن قوا طبقاتی در همان مقطع تاریخی است.
آنچه که مهم است درک این مسئله است که هیچ نسخه و فرمول از پیشی و جهانشمولی که در مورد هر کیس معلوم کند که پاسخ کمونیست ها چیست، وجود ندارد. پاسخ ها عمومی، و متدولوژیک اند. مارکسیست ها باید هر کیس را با توجه به متدولوژی "تحلیل مشخص از شرایط مشخص"، پاسخ دهند.
تحلیل مشخص از شرایط مشخص
"تحلیل مشخص از شرایط مشخص" است که معلوم میکند که چرا نباید اشغال کویت توسط صدام را محکوم کرد اما باید حمله آمریکا به عراق را محکوم کرد! چرا از خواست تشکیل دولت مستقل فلسطین باید دفاع کرد و از انقلابات نارنجی در بلوک شرق، حمایت نکرد و در جدایی صرب از کروات، مسئله ای بنام مسئله ملی را به رسمیت نشناخت. یا در چه شرایطی مطالبه جدایی کردستان عراق یا ایران، عین یک سیاست پرولتری است و در چه شرایطی نیست! مارکسیسم علم است، نه یک سری احکام جزمی، اسکولاستکی، و غیرتاریخی. و مارکسیست کسی است که بتواند این علم را، برای یافتن پاسخ به چراهای روز خود، بکار بگیرد. و سیاست پرولتری روز خود در مورد وقایع و رویداهای سیاسی – اجتماعی را، که الزاما همواره رویداهای سوسیالیستی نیست، معلوم کند.
مارکسیسم مرز معینی در تعیین سیاست های پرولتری، دارد. و آن مرز عبارت است از اینکه: در هر مورد سیاست حمایت و شرکت در یک رویداد سیاسی، مسئله نژادی، جنگ، صلح، جدایی کشورها و الصاق آنها و ... تا چه اندازه طبقه کارگر را بعنوان یک طبقه متحد تر، متشکل تر، آگاه تر، و به هدف خود که سوسیالیسم است نزدیک تر، میکند. در دل هر اعتراض و مبارزه، تضمین منافع بلند مدت تر و سراسری طبقه کارگر است، که درستی سیاست های پرولتری را تضمین میکند. اگر در یک لحظه تاریخی معین، برداشتن یک دیوار نفرت ملی و مذهبی، به امر اتحاد وسیع تر طبقه کارگر کمک میکند، بی تردید مبارزه برای آن عین یک سیاست اکتیو پرولتری در روز خود است. و برعکس اگر بتوان ابژکتیو نشان داد که "محکوم کردن قلدری صدام در حمله به کویت"، کمپینی میلیتاریستی و امپریالیستی برای استفاده از این بهانه برای تخریب یک جامعه چند میلیونی عراق است، افشا این کمپین و نه پیوستن به آن، عین سیاست پرولتری روز است.
تحلیل مشخص از شرایط مشخص، فرمولی است که برای کمونیسم طبقه کارگر راه گشا است. این فرمول از طرف دیگر تاریخا برای کمونیسم بورژوایی امکانی برای فرصت طلبی باز گذاشته است. کمونیسم بورژوایی معمولا، تاکتیک های راست خود در جنبش کارگری - کمونیستی را، با استفاده از این فرمول، البته سر و دم بریده، توجیه میکند. مثلا در ایران حزب توده، تاریخا و بطور سیستماتیک، بسیار فرصت طلبانه، با استفاده از این فرمولبندی، طبقه کارگر را همیشه به حمایت و دنباله روی از جنبش های ملی، عقب گرا و ارتجاعی، از جمله دفاع از ارتجاع اسلامی، فرا خواند و میخواند. برای کمونیسم بورژوایی، سیاست کمونیستی حمایت از یک جنبش غیرسوسیالیستی، عملا به حمایت طبقه کارگر از سایر طبقات، و گاها ارتجاعی، و به هر هدفی جز منفعت بلند مدت طبقه کارگر، صورت میگیرد.
مسئله فلسطین
اجازه بدهید بررسی جنبه های تئوریکی بیشتر مسئله، را بعدا بازکنیم. و در انتهای مطلب منابع مفید در این مورد را معرفی کنیم. ابتدا از جنبه به اصطلاح پراتیکی، مسئله "ملی" مشخص حق فلسطینیان در داشتن یک کشور مستقل، را بررسی کنیم.
واقعیت این است که مستقل از نظرات ما در مورد جعلی بودن هویت ملی، که من هم مثل شما عمیقا معتقدم که هویت های ملی و مذهبی و قومی و ... تماما جعلی است، و مستقل از زمینه های تاریخی مسئله فلسطین و اسرائیل، بر پیشانی میلیونها نفر از مردم فلسطین و نسل های آینده متولد نشده شان، کارگر و بورژوا، زن و مرد، پیر و جوان، مهر معینی، یعنی فلسطینی خورده است. و در مقابل بر پیشانی میلیونها نفر دیگر، باز کارگر و بورژوا، و ... مهر یهودی و اسرائیلی خورده است. و به خاطر این مهر معین، این دو بخش از جمعیت جهان با دیوار و مرز ضخیمی از نفرت تاریخی از هم جدا شده اند. نام این پدیده ابژکتیو، مسئله ملی است. مسئله ملی شکافی واقعی و تاریخی و عینی است. هویت ملی و مذهبی جعلی و ذهنی است! اما ستم معینی را که طبقات حاکم تحت عنوان انتساب میلیونها نفر به این ملیت و آن مذهب، سالها بر روابط مردم حاکم کرده اند، شکافی که ایجاد کرده اند، عینی و واقعی است، ساخته ذهن نیست.
به یک طرف این شکاف بعنوان"ملت بالا دست"، یا "جنس بالا دست"، یا "نژاد بالا دست"، امتیازات ویژه داده اند و طرف دیگر را بعنوان "ملیت فرودست"، و ... مداوما از ابتدایی ترین حق شهروندی خود محروم میکنند. طبعا بورژوا در میان این هر دو "ملت" یا "قوم" یا "جنس" یا "نژاد" و ... طبقه کارگر "ملت خودی" و ... را استثمار میکند و از قبل استثمار طبقه کارگر زیست میکند.
به این خاطر، و بنام منافع آن میلیونها نفر پشت آن مرز اسرائیل، منافع کارگر و بورژاو و ...دهها سال است که مسکن و شهر و روستا و مدرسه و بیمارستان فلسطینیان را از زمین و هوا برسرشان خراب میکنند. دهها سال است به خاطر حمل این هویت، از هرگونه حق شهروندی محروم شده اند، رفت و آمدشان تحت کنترل است! با همه آنها چون مجرمین رفتار میشود. و هر روز از اندک جغرافیایی که در آن تلنبار شده اند، به زور مهاجرت داده مبشوند و میلیونها نفرشان را، نسلها و نسلها، به زندگی در ارودگاههای آوارگان محکوم کرده اند.
اگر طبقه کارگر در فلسطین و اسرائیل میتوانستند متحدانه خواست برابری شهروندان در یک ساختار سوسیالیستی را متحقق کنند، خوب پاسخ بی تردید اتحاد طبقاتی کارگر فلسطینی و اسرائیلی برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی برای همگان بود. اما واقعیت توازن قوای مبارزاتی، این را امروز عملا غیر ممکن کرده است. و مسئله ستم ملی، خود مانع بزرگی در مقال آن است. ستم ملی، و شکاف قومی و مذهبی، کینه تاریخی و ... عامل تفرقه در صفوف طبقه کارگر و مانع از اتحاد طبقه کارگر فرای مرزهای اسرائیل و فلسطین است. این در عین حال عامل کشاندن طبقه کارگر به زیر پرچم ناسیونالیسم ملت خودی است، اگر طبقه کارگر برای آن پاسخی پراتیکی روز نداشته باشد. وجود ستم ملی، کینه و نفرت قومی، بعلاوه همیشه برای بورژوازی "ملت تحت ستم" ابزاری برای تحکیم موقعیت خود در مقابل طبقه کارگر "ملت تحت ستم" است. بورژوازی عرب، کرد، ترک، سیاه و .. همیشه در جوامعی که ستم ملی و نژادی علیه این بخش از شهروندان وجود دارد، به بهانه "دشمن مشترک"، برای دو طبقه اصلی، کارگر و بورژوا، منافع مشترک میتراشند. برای بورژوازی ملت تحت ستم، رفع ستم ملی، جنبشی برای تامین و تضمین برابری انسانها مستقل از زنگ و نژاد و زبان و مذهب و ... نیست. تمام مصائب ملی، جنایات نژادی و محرومیت فلسطینی ها و کرد ها و ... برای بورژوازی "ملت تحت ستم"، ابزاری برای شریک کردن این طبقه در ثروت و قدرت سیاسی ملت بالا دست است! بی پاسخی کمونیسمها و طبقه کارگر به ستم ملی، عملا طبقه کارگر را بی سلاح در اختیار بورژوازی ملت فرودست، برای سواستفاده قرار میدهد. استفاده بورژوازی عرب و ارتجاع اسلامی، از مصائب مردم فلسطین، دقیقا به خاطر خلا حضور یک جنبش کمونیستی و کارگری قوی در راس اعتراض و مبارزه هر روز مردم فلسطین بر سر حق شهروندی، است. این خلا را اگر کمونیست ها پرنکنند، میدان برای انواع و اقسام جنبش های ملی و مذهبی، خالی میماند.
سوال این است که برای تعیین سیاست شرکت و عدم شرکت، دخالت و یا عدم دخالت، طبقه کارگر در اعتراضات و مبارزات غیر سوسیالیستی، تنها و مهمترین شاخص تسهیل امر مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و پیشروی این طبقه است، چرا دفاع از حق مردم فلسطین، کارگر و بورژوا، زن و مرد، پیر و جوان، دفاع از حق داشتن یک کشور، به امر پیشروی طبقه کارگر در جهان و در خاورمیانه، کمک میکند. و در فقدان آن، چه چیزی از دست میرود. و آیا دفاع از حق مردم فلسطین برای داشتن یک کشور، به معنی دفاع از بورژوازی فلسطین در مقابل بورژوازی اسرائیل است؟ یا مثلا دفاع از حماس و جهاد اسلامی است؟
بدون برخورداری مردم فلسطین از حق داشتن یک کشور، متحد کردن طبقه کارگر فلسطین علیه بورژوازی خود، اگر محال نباشد، بسیار غیر قابل تصور است. و از این بیشتر بدون برخورداری مردم فلسطین از حق داشتن یک کشور مستقل در جوار اسرائیل، اتحاد طبقاتی بین طبقه کارگر فلسطین و اسرائیل، اتحاد طبقه کارگر عرب زبان و عبری زبان، مسلمان و یهودی، غیر قابل تصور است. نه در دنیای ذهنی که در دنیای واقعی غیرقابل تصور است.
شکاف و نفرت قومی که سیاست میلیتاریستی و سرکوب گرانه دولت اسرائیل، که تا امروز حمایت بی قید و شرط دول غربی را همراه خود داشته است، به آن دامن میزند زخمی تاریخی - عفونی است که انواع و اقسام ویروس های ارتجاعی از قبل آن زندگی میکنند. قوم پرستان و نژاد پرستان یهودی و ارتجاع اسلامی سالها است از این زخم عفونی تغذیه میکنند. برروی بی سرزمینی فلسطینینان، آوارگی و مصائب آنها، ارتجاع از همه طرف سرمایه گذاری کرده است. بی دلیل نیست که افراطیون قوم پرست یهودی، و ارتجاع افراطی اسلامی، تلاش میکنند که دو دولت مستقل فلسطینی و اسرائیلی در جوار یک دیگر را، مانع شوند. امروز حفظ موجودیت اسرائیل حتی، به پیشروی یک سیاست اکتیو کارگری در حمایت از تشکیل فوری کشور مسئقل فلسطینین در جوار کشور اسرائیل، گره خورده است.
کمونیسم و عدم حمایت از جنبش سبز
واقعیت این است که عدم حمایت از جنبش سبز، بعلاوه و مهمتر افشا و مبارزه علیه عوام فریبی آن، نزد حزب حکمتیست، تنها و تنها به خاطر ماهیت بورژوایی این جنبش نیست. یک اصلاح در یک قانون، یک رفرم در یک نهاد و ... همه و همه میتواند ماهیات بورژوایی باشد و در این یا آن مقطع، در این یا آن کشور، مورد حمایت کمونیسم طبقه کارگر قرار گیرد و حمایت از آن هم عین یک تاکتیک انقلابی طبقه کارگر باشد. مثل لغو حکم یک اعدام، مثل لغو حکم یک سنگسار، با لغو کلی این قوانین و احکام.
در برخی از جوامع سرمایه داری غرب، بخصوص اروپا، حکم اعدام لغو شده است. این اصلاحات، ماهیتا میتواند در یک نظام سرمایه داری، و حتی توسط بورژوازی، پیاده شود. هرچند که در جوامعی چون ایران، به خاطر ضروت پائین نگاه داشتن بهای نیروی کار، زندان و اعدام و شکنجه و سرکوب و ... تاریخا بعنوان تنها ابزار موثر در حفظ و تداوم نظام، با سرمایه داری متولد شده است. و بورژازی ایران امروز مطلقا چنین بنیه ای که بتواند کمترین اصلاحاتی از این دست را، ببار آورد، ندارد. خطر کمونیسم طبقه کارگر و انقلاب در جوامعی چون ایران، بورژوازی ایران را همیشه به سرکوب و اعدام و اختناق نیازمند کرده است. اما این واقعیت تغییری در این حکم درست نمی دهد، که بخش اعظم اصلاحاتی که در برنامه کمونیستی ما مطرح شده است، ماهیتا تناقضی با کارکرد سرمایه ندارد، و به این اعتبار "سوسیالیستی نیست". از لغو حکم اعدام و آزادی عقیده و بیان، تا حقوق مجرمین و رفع ستم بر زن.
در مورد جنبش سبز، مسئله تنها بورژوایی بودن آن جنبش نبود. مسئله مهمتر این بود که آن جنبش، علیرغم ادعای طرفدرانش، برای هیچ اصلاحات سیاسی نبود. پیشروی جنبش سبز، نه تنها به امر پیشروی طبقه کارگر خدمت نمی کرد، بلکه با به کرسی نشاندن موسوی به جای احمدی نژاد، آنهم بعنوان نتیجه یک "انتخابات" در جمهوری اسلامی مختنق، دور دیگری از عوام فریبی، تفرقه، انتظار و شانس حاکمیت، برای ارتجاعی که مورد تعرض همگانی مردم و مورد تعرض طبقه کارگر بود، فراهم میکرد. موفقیت سبز، تثبیت مکانیزم حفظ نظام جمهوری اسلامی، از طریق یک "انتخابات" بود. "انتخاباتی" که از فردای به کرسی نشستن موسوی، بعنوان "انتخابات آزاد"، می بایست توسط طبقه کارگر و همه مردم، مورد احترام قرار گیرد و تقدیس شود! طبقه کارگر با پیروزی موسوی به جای احمدی نژاد، و حقنه این معجون بعنوان "آزادی" محصول "یک انقلاب مردمی"، می بایست چندین دهه دیگر ایده هر نوع انقلاب واقعی، انقلاب کارگری و تغییر نظام را مدفون کند! ارتجاعی که به این شکل به قدرت برسد، یعنی جمهوری اسلامی "دوم" به رهبری موسوی، همچون جمهوری اسلامی "اول"، میتواند برای چندین دهه دیگر جامعه را علیه کمونیسم و طبقه کارگر، علیه هرنوع تغییر واقعی و بنیادی، علیه هرنوع انقلابیگیر و سرنگونی طلبی واقعی، تحریک کند و به میدان آورد. فرمول مقابله با دخالت مردم و طبقه کارگر از پائین برای اصلاحات و تغییرات واقعی، عبارت می بود از اثبات " عدم ضرورت "خشونت" و امکان پذیری تغییر نظام از بالا! شکست سبز، بیش از آنکه پیروزی احمدی نژاد بر موسوی باشد، شکست این افق و این توهم و این فریب بود. به این اعتبار برای طبقه کارگر، شکست سبز، شرایط مناسب تری فراهم میکند، تا پیروزی آن! از این روست که کمونیسم طبقه کارگر، در مقابل جنبش سبز، ایستاد! نه صرفا به خاطر ماهیت بورژوایی آن!
تاکید حزب حکمتیست بر ماهیت بورژوایی جنبش سبز، و ضرورت حفظ استقلال طبقاتی طبقه کارگر، تماما بر این فاکت ها متکی بود که نشان دهد که پیشروی جنبش سبز، موجب اصلاحاتی برای طبقه کارگر و اکثریت مردم محروم نیست. دعوای درون خانوادگی دو جناح ارتجاعی و بورژوایی، بر سر سهم خود از قدرت و ثروت است. بعلاوه و مهمتر اینکه پیشروی جنبش سبز، به امر اتحاد طبقاتی طبقه کارگر، آگاهی طبقه کارگر به منافع مستقل خود، و آمادگی این طبقه برای تعرض متحدانه علیه بورژوازی در ایران، صدمات جدی میزند. صدماتی که به درجه زیادی وارد شد. و دیدیم که پس از تحرک سبز، فضای اعتراضی در ایران که چپ بود، بسرعت به راست چرخید. در این مورد توصیه میکنم که به ادبیات توضیحی حزب حکمتیست، در مورد سبز، مراجعه کنید.
---------------
منابع تئوریک
از سایت آرشیو حکمت به مطالب زیر مراجعه کنید : www.hekmat.public-archive.net
* درسهايى از شيوه برخورد لنين به جنبش انقلابى دهقانان،
* یک دنیای بهتر، بخش اصلاحات و مطالبات رفاهی
* اطلاعيه حزب کمونيست ايران، درباره جنگ در خاورميانه ، ٢٠ ژانويه ١٩٩١
* طلوع خونين نظم نوين جهانى، جنگ آمريکا در خاورميانه،
* پيامدهاى جنگ خاورميانه، رويدادهاى کردستان عراق
* ناسيوناليسم و رويدادهاى کردستان عراق، نقدى بر سه نوشته از رفيق عبدالله مهتدى
* فقط دو گام به پس، درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى