نماز جمعه "تاریخی" به امامت رفسنجانی، عروج او بعنوان واسطه بهم آوردن شکاف در حاکمیت و مسئول پرکردن دره عمیق در صفوف ارتجاع اسلامی، بعد از بی مصرف شدن آقایان موسوی و کروبی و خاتمی در انتخابات رئیس جمهور دهم، سمت و سوی تحرک در صفوف اسلام سبز، هم در بالا و رهبری آن و هم در میان بدنه این جنبش، را به روشنی ترسیم میکند.
تلاش رفسنجانی، این مهره اصلی جمهوری اسلامی برای ساکت کردن مردم، شرفیابی شان برفراز سر "مدیریت" جنبش سبز برای کشاندن مردم به دنبال بخشی از حاکمیت، او را بسرعت بعنوان ناجی ارتجاع اسلامی، و "ستاره" تندروترین ها در صف ملی - مذهبیون، به جلوی صحنه آورد. کسانی چون حسن یوسفی اشکوری و سید ابراهیم نبوی، با همه داعیه های "اصلاح طلبانه" سرمایه زندگی سیاسی شان را بلافاصله به مقام شامخ رفسنجانی گره زدند و و برای فعالیت به نفع رفسنجانی شال و کلاه کردند. اشکوری، رفسنجانی را رهبر "جمهوری دوم" خواند و با یک چرخش سریع قلم اعلام فرمود که "در چند ساله اخیر چهره
رفسنجانی در میان مردم و حتی نخبگان سیاسی و فرهنگی و ملی تا حدود زیادی ترمیم شده است"! و طنز نویس "درباری" سید ابراهیم نبوی، در مقابل انتقادات به رفسنجانی قاطعانه سینه سپر فرموده اند!
مراسم "غسل تعمید سیاسی – جنائی" رفسنجانی، این رهبر سرشناس و بین المللی مافیای قدرت اسلامی، و ملبس کردن او به لباس "اپوزیسیون"، بی تردید به اشکوری و نبوی و آخوندهای نگران از تداوم بساط خلافت اسلامی شان، ختم نخواهد شد. اگر کمونیست ها و مخالفین واقعی جمهوری اسلامی فرصت دهند، مردم ایران بسرعت شاهد انواع مناظر رنگارنگ لبیک گویی بخش اعظم ملی – مذهبیون، جمهوریخواهان، "لائیک ها و سکولارهای" اسلامی، دگراندیشان مردسالار و شرق زده، طیف توده – اکثریت و "مطالبه محوری ها"، به رفسنجانی خواهند بود. و همان فرصت طلبانی که در یک مانور تهوع آور، که فقط در یک محیط مختنق اسلامی امکان اجرا دارد، مردم را به پای صندوقهای رای کشاندند، باز با انواع توجیهات مختلف، زیر عبای رفسنجانی خواهند خزید. اگر صف مستقل اعتراض به کل جمهوری اسلامی به میدان نیاید، علاوه بر این طیف شعبده باز و فریبکار، بخشی از "چپ" حاشیه ای دنباله رو، "با حفظ مواضع انقلابی" و با دست بردن در کیسه مائو و کشف "دشمن عمده از غیر عمده"، به صف غسل تعمید دهندگان رفسنجانی خواهد پیوست. همانطور که در انقلاب ٥٧ به خط امام پیوست.
رفسنجانی از خامنه ای اجازه برگزاری نماز جمعه را دریافت کرد. او کسی است که تا امروز حتی به تهی ترین مطالبه جنبش سبز یعنی "اعتراض به تقلب در انتخابات"، اعتراض نکره است. موقعیت سفیری سریشم کاری شکاف در حاکمیت، از جمله به این اعتبار در دامان ایشان گذاشته شده است. رفسنجانی به بخش مغضوب و معزول از قدرت متعلق نیست. او مهره بخش حاکم و قدرتمند جمهوری اسلامی است. خود حضرت، حاکم و در قدرت است. اظهارات آیت الله ها و مراجع نگران از تداوم بساط خلافت و لفت و لیس اسلامی، موقعیت رفسنجانی را به خوبی بیان میکند. آیتالله دستغیب اظهار میکند که "هاشمی برای خیرخواهی به میدان آمده است" چرا که " به کاربردن سلاح سرد یا احیانا گرم و زندان برای مقلدین آقایان و دوستداران اسلام و روحانیت، یعنی برگشت از دین و تنها ماندن". این تمام محتوای اعتراضی است که رفسنجانی و رهبران سبز، پرچم دار آنند. امنیت و آزادی، تنها و تنها برای خودی ترین های حکومت اسلامی و مقلدین آقایان، تمام معنای "اصلاحاتی" است که اسلام سبز مطالبه میکند.
رفسنجانی اپوزیسیون نیست. او حاکم، از منفورترین چهرهای جمهوری اسلامی، و پرنفوذترین شخصیتهای اسلامی است. رفسنجانی ریئس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری است. یعنی رسما و قانونا بالای سر رهبری و قوای سه گانه، مجلس و قوه مجریه و قضائیه نشسته است. قدرت عزب و نصب رهبر جمهوری اسلامی از جمله جزو اختیارات خبرگان تحت رهبری رفسنجانی است، و این تنها یکی از اختیاراتش است! آیت الله از چه مقامی و به کجا شکایت دارد!؟ این صحنه کربلای مهوع اسلامی، عوض کردن صندلی محکوم و حاکم، را فقط و فقط در پناه جنایات سی ساله میتوان، چید.
رفسنجانی مسئول مستقیم، و از زمره نفرات اصلی برپا کننده، اداره کننده و سازماندهنده بی حقوقی میلیونی مردم ایران است. او مسئول فقدان حق تشکل و اعتصاب کارگران، مسئول فقر و فلاکت اکثریت مردم، مسئول تحقیرزن و حجاب و آپارتاید جنسی، مسئول اعدام و شکنجه و زندانی کردن معترضین به جهنم اسلامی در ایران است. او مسئول وجود حکم قصاص و صیغه، ایجاد بسیج و سپاه و وزارت اطلاعات، تباهی زندگی دونسل از جوانان ایران، و شریک تمام جنایات سی ساله رژیم است. او مقام مسئول جامعه ای است که در آن سه دهه بساط سنگسارها، چوبه های دار، قتل عام زندانیان سیاسی، حمله به کردستان، قتل و ترور مخالفین در خارج کشور، به چپاول بردن ثمره و محصول کار میلیونها کارگر و کارکن جامعه، برپا شده است. رفسنجانی از نفرات اول کسانی است که باید به خاطر جرائم جنایی اش علیه میلیونها نفر از مردم ایران، محاکمه شود.
این "اعتبار نامه" رفسنجانی را باید در دامان خانمها و آقایان مطالبه محور و سکولار – اسلامیستی ها، توده - اکثریت و شاخه هایشان در کردستان، پرت کرد و گفت که دروغ نگویید! رفسنجانی اپوزیسیون نیست، نه تنها پاره تن رژیم که حاکم بر جمهوری اسلامی و نشسته بر بالاترین مسند قدرت اسلامی است. باید به تحرکات کسانی که تمام هنرشان این است که بر چشمان مردمی را که با هر فریاد اعلام میکنند که از سرتاپای حکومت اسلامی منزجرند و هیچکدامشان را نمی خواهند، خاک بپاشند، روشنفکرانی که تلاش میکنند چشمان مردم را در مورد حقایقی به این آشکاری، کور کنند، محکم ایست داد.
امروز رهبری جنبش سبز دیگر در دست بخش ناراضی و مغضوب شده حاکمیت نیست. رهبری سبز با عروج رفسنجانی به بخشی از خود حاکمیت و کانون قدرت، تفویض شد. سه پهلوان پنبه، موسوی و کروبی و خاتمی با رفتن زیرعبای رفسنجانی پرونده هرگونه ادعای اصلاح طلبی را برای همیشه برای خود بستند. افاضاتی چون فراخوان خاتمی و مجمع روحانیون مبارز، در "طرح رفراندم برای مشروعیت انتخابات" و یا فراخوان نیم پز و خالی موسوی در مورد " ضرورت ملی" حضور "مردم" در شکلگیری "گفتمان مورد نیاز"، تنها و تنها برای "خالی نبودن عریضه" است! این ها به خود مشغولیها و جغجغه هایی بیش برای سرگرم مبارزه نشان دادن خود نیست. هیچ کس نه در صف نیروهای اصلی ارتجاع اسلامی و نه در صف دول غربی این دلمشغولی ها را جدی نمی گیرد. ارزش مصرف این ژست های در صحنه بودن، فقط و فقط برای متوهم و امیدوار نگاه داشتن مردم به اسلام سبز است.
اما جلوس رفسنجانی بر صدر و رهبری جنبش سبز، بی تردید در بدنه این جنبش بازتاب یک دستی نخواهد داشت. در بدنه جنبش سبز و در میان صفوف تحتانی آن، بسرعت تجزیه صورت خواهد گرفت. بخشی به سمت نیروهای واقعی و راستین ضد جمهوری اسلامی، به سمت مخالفین رادیکال و کمونیست ها روی خواهند آورد، و بخشی به سیاهی لشگر دپارتمان رفسنجانیزه شده حکومت تبدیل خواهند شد و نقش سفرای این آیت الله در صفوف اپوزیسیون را بازی خواهند کرد. اینکه در چه ابعادی تجزیه در صفوف تحتانی جنبش سبز صورت بگیرد و به کدام سو برود، قابل پیش بینی نیست و به سیر اوضاع و دخالت نیروهای مستقل و بخصوص طبقه کارگر و حزب کمونیستی آن بستگی دارد.
اما آنچه که محرز است این واقعیت است که "جمهوری دوم" اسلامی شکل نخواهد گرفت. این را شخص رفسنجانی هم به سختی باور دارد. در دل ورشکستگی عظیم مالی جمهوری اسلامی، اقتصاد درب و داغانی که بحران سیاسی اخیر "کوره سو" کمک "رهایی بخش" چین و روسیه را هم بررویش کور کرد، و بر گرده مردمی که به میدان آمده اند، نمی توان با هیچ معجزه ای پروژه ساختن "جمهوری دوم" اسلامی، را تمرین کرد. این سناریو با حمایت هیچ نیروی بین المللی هم ممکن نیست. قربانیان جمهوری اول و بازماندگانشان، کیفرخواستهایشان زنده است. هرچند که امروز از برکت اختناق، پرونده جنایات حکومت تماما گشوده نشده است. اما مردم ایران همگی شان را میشناسند. نمی توان عکس رفسنجانی با همه جنایات زنده اش، را "در ماه کرد". مشاهده اینکه طیفی از ورشکستگان سیاسی در ایران، پشت تپه خاکی از خودفریبی به "جمهوری دوم" اسلامی امید می بندند، و از آن برای خود سنگری برای "مقاومت" تاریخی میسازند، هیچ عقل سالمی را به امکان تحقق چنین معجونی در روزهای مرگ جمهوری اسلامی، نمی رساند.
ساختن جمهوری دوم اسلامی برشانه های مردم، و به هزینه مردم، ممکن نیست. مردم را با یک رژیم ارتجاعی، "جمهوری دوم" اسلامی، نمی توان به سازش با رژیم کشاند. اما همین مردم را میتوان، در غیاب صف جنبش رادیکال و سوسیالیستی علیه این وضعیت و علیه رژیم، با یک جنبش ارتجاعی به تباهی کشاند!
ثریا شهابی