درحاشیه مباحث مربوط به پنجاهمین سالگرد تصویب قانون حق رای زنان در ایران

تصور کنید نوجوان دختر یا پسری هستید، در پاکستان، ایران، فرانسه، عربستان، یا آذربایجان و چین و برمه.  مشاهده تناقضاتی که پیرامونتان در خانواده و جامعه و مدرسه  بعنوان "نرم" پذیرفته شده است، در ذهن پویا و جوانتان به دهها  و دهها سوال و "چرا"،  شکل میدهد. پیش داده های جامعه و خانواده، از خدا، تا قوانین مدنی و قوانین طبیعت و رسم و سنت و همه و همه باید مجددا صحت خودشان را به شما ثابت کنند. در سیر جستجوی شما یکی از این تناقضات، مسئله نابرابری زن و مرد، چشم و ذهن جوانتان را بشدت آزار میدهد. چرا؟ من از برادرم چرا کمترم؟ چرا سهم خواهرم از زندگی از من کمتر است؟ در جستجوی یافتن پاسخ به این چرای عظیم اجتماعی، به سادگی حماقت رویکرد مذهبیون که "خدا خواسته است" را به سخره میگیرید.

بدنبال این سوال که: چرا کودک در جامعه ایران باید به جهانی که در آن زن از حق رای، هرچند بی محتوا و صوری، هرچند روی کاغذ، چشم باز کند. و ذهن پویا و جست جوگرش با تناقضات عصر حجری دست و پنجه نرم کند، و بیآموزد که زن در زمره کودکان و "مهجورین" است!  و بیاموزد که از برادرش

کمتر است و برادرش بیاموزد که برتر است؟ از مذهب فاصله میگیرید و به محیط های "روشنفکری" و "آگاه"، پا میگذارید. که ناگهان گزینه ای توسط کسانی که خود را روشنفکر و  پیشقراولان  تغییر و "بهبود" می نامند، چون پتکی بر سر شما فرود میآید. که شما دختران و پسران جوان، هنوز برای  قبول این که با هم برابرید، اماده  نیستند! یا بهردلیل هنوز وقت اش نیست! مسائل "مهمتری" در زندگی هست!

متوجه نیستید در مقابل حقیقت به این روشنی که زن و مرد موجودات برابری هستند، اعضا این طیف چه میگویند! کمی که به حرفها و خطابه ها و موعظه هایشان گوش میدهید، متوجه زمزمه های آشنایی میشوید. از نوع همان نجواهایی که مرتب توسط نسل قبلی که تسلیم شده بود، در گوش شما زمزمه میشود، که کمی صبر داشته باش، به موقع خود!

این مقدمه را اینجا داشته باشیم و به سراغ یکی از شخصیت های "فعال حقوق زنان"،  خانم شهلا لاهیجی  که "عمری در این راستا" کار کرده اند برویم.

در مصاحباتی که رادیو آلمان، بخش زبان فارسی،  در مورد پنجاهمین سالگرد تصویب قانون حق رای زنان در ایران، تهیه کرده است، خانم لاهیجی، میگویند که:

"بله تکرار می‏کنم من با اعطای حق رأی در سینی نقره‌ای از طرف سلطنت به مردم مخالف بودم."

"یعنی می‌خواهم بگویم برای این مسائل باید جامعه آماده باشد. جامعه‌‌ی امروز ما کاملاً برای پذیرفتن تمام این اصول آماده است اما آن موقع نبود."

"ما با این که خودمان انجام بدهیم مخالف نبودیم. من هم همان موقع دلم می‌خواست که ما شروع کنیم برای حق رأی زنان فعالیت کنیم. ولی وقتی یکدفعه از بالا حق رای تحت یک‌سری اصلاحات و انقلاب سفید اعلام شد، برای من تعجب‌آور بود که آیا اصولا در سیستم مشروطه کسی حق دارد که بدون موافقت مجلس، بدون طی مراحل لازم طی چنین اعطانامه‌ای برای مردم تعیین تکلیف کند؟ مشکل ما همین بود که همیشه داریم یعنی تکلیف مردم بخواهد از بالا روشن شود."

این تنها یکی از استدلال های از این نوع است. خواننده متوجه نمی شود که مشکل چی است؟ آیا حق رای زنان و به طریق اولی حق رای سیاهان "سطحی" است، به این خاطر که حق رای مردان و غیرسیاهان صوری و پوچ است؟ یعنی که چون "امتیازی" که جنس بالا دست و نژاد بالا دست دارد غیرقابل استفاده است، بنابراین جنس و نژاد فردوست بی جهت این امتیازات را طلب نکند. و محرومین از حق معینی، اجازه بدهند وقتی که این "امتبازات" محتوای واقعی خود را پیدا کرد، و هنگامی که جنس و نژاد برتر به امتیاز واقعی رسید، آنگاه نوبت به فرودستان میرسد! بنظر خیلی ریاکارانه و موذیانه میرسد. این نمی تواند دلیل واقعی انتخاب امثال خانم لاهیجی در مخالفت با حق رای زنان باشد. دلایل دیگر را بشکافیم.

چون این حق از بالا قانونی شده است، قبول نیست؟ و به این خاطر که "بدون موافقت مجلس"، همان مجلسی که محل کمترین ابراز نظر نمایندگان مردم نیست، صورت گرفته است، قبول نیست؟ تناقضات زیادی در این ادعا وجود دارد که به روشنی توجیه یک موضع نامعقول را به نمایش میگذارد. باز هم باید بدنبال دلیل منطقی تری گشت. 

"رژیم از آن برای تبلیغ به نفع خود در میان عوام، سود میبرد"؟  این ادعای آخری، کلید حل معمای یک معضل تاریخی جامعه سیاسی -  روشنفکری ایران، در چهار – پنج دهه گذشته، است.  خانم لاهیجی، این فعال سیاسی و فعال "حقوق زنان"، همچون تمام اعضا طیف اپوزیسیون چپ و راست "غیرمذهبی" ایران، در  مخالفت با "تبلیغات ملوکانه" در مورد "انقلاب سفید" و نتایج آن، در مخالف با " خلسه نارسیستی" محمدرضا شاه در مورد نقش او در رساندن ایران به "دروازه های تمدن بزرگ"، طرفدار محرومیت زنان از حق رای از آب درمیآید. و پاسخ  ایشان به اذهان دختران و پسران جوانی که میپرسند چرا! این است که فعلا در همان سطح تحقیر آمیز قبلی، در سطح کودکان و مجانین، بمانید! چرا که ایشان در مبارزه سیاسی و اجتماعی شان، فعلا از "شاهنشاه" عقب مانده اند. ایشان خطاب به محرومینی از این دست، دهقانان، زنان، بیسوادان، محرومین از بهداشت و ... توصیه میکند که فعلا محروم بمانید، تا ایشان مبارزه اش با رژیم سیاسی زمان خود، به سرانجام برسد.

"رژیم از تحولات معینی استفاده تبلیغاتی میکند"! مثلا، این واقعیت که در ایران کارخانه و بزرگ راه و مترو ایجاد شده است، با مالاریا مبارزه شده است، و برنامه هایی برای "عمران" و "سوادآموزی" و "بهداشت" در سطحی به  اجرا درآمده است، میتواند موجب سواستفاده تبیلغاتی رژیم سیاسی در این و آن مقطع قرار گیرد! بنابراین یا باید آنها را انکار کرد، یا توجیهی برای مخالف با آن، یافت.

انکار کردن، ممکن نیست.چرا که مردم چشم دارند و می بینند. بنابراین برای چنین اپوزیسیون های سیاسی، مقاومت و مخالفت منطقی ترین موضع است. اپوزیسیون هایی که منتقدین و ناراضیان یک سیستم سیاسی اند، بدون اینکه انتقاد و نارضایتی شان، علیرغم نیت قلبی پاک و انسانی شان،  در بنیاد جوهر مترقی و پیشروی داشته باشد. مثل چپ سنتی در شرایط پیش از انقلاب ۵۷، و چپ سنتی در شرایط سرنگونی یا فروپاشی جمهوری اسلامی ایران. 

طیفی که خود را روشنفکر و آگاه و پیشرو می نامد، خود آماده نیست و عقب است! بی جوابی،  بن بست، و سرگیجه خود را به بهانه های  مختلف لاپوشانی میکند. یکی بنام روشنفکر و فعال زنان، دیگری بنام  فعال  کارگری و سیاسی، و یکی هم بنام فعال حقوق "ملتهای" به حاشیه رانده شده، جملگی زنان، مردم، و طبقه کارگر را به عقب گرد دعوت میکنند! معلوم نیست چرا زنان و دختران، باید دعوت آنها را بپذیرند، و به سطح رسمی حقارت زن زمان خود، رضایت دهند! چرا زنان باید منتظر به محصول نشستن و میوه دادن پلاتفرم های سیاسی، این طیف از روشنفکران شوند. چرا باید عده ای قبول کنند که رسما در زمره کودکان و "مهجورین" محسوب شوند؟ چرا بخشی از زنان باید از حق طلاق و حق سرپرستی کودکان و حق اشتغال و آزادی در روابط جنسی و معاشرت و پوشش و .. ، همچنان محروم بمانند. و برای میلیونها نفر، به این خاطر که این حقوق میتواند "ملوکانه" و یا "هدیه ملت بالا دست" تلقی و تبلغ شود، میوه های ممنوعه شوند. تنها و تنها به این دلیل که این حقوق به تشخیص طیفی از روشنفکران گذشته پرست، "زدورس"، "پوچ"، "پیش پا افتاده" و "غیرمهم" اعلام شده اند؟  کدام اهداف "ماکرو"، "بزرگ"، "مهم" و "انسانی"  میتواند موافق تداوم یک حقارت در زندگی مردم، محرومیت از یک موقعیت مناسب تر، باشد؟

انداختن گناه گمراهی خود بر گردن برداشت از  نوعی "سوسیالیسم"، توسط طیفی از روشنفکران چپ، دروغی بیش نیست. مشکل "سوسیالیست" بودن بخشی از این طیف، نیست. مشکل عقب گرا، گذشته پرست، ناسیونالیست بودن طیفی از روشنفکران و فعالین سیاسی است که در اعتراض شان به نظام سیاسی – اقتصادی حاکم، فاصله ای با طبقه حاکم نداشتند. بی مسکنی و بی درمانی و ارزانی نیروی کار آزاد شده از بند روابط فئودالی، که در آن مقطع در حلبی آباد های حاشیه شهرهای بزرگ، بدون دسترسی حتی به آب آشامیدنی سالم، برای رفتن به سرکار در روز بعد، شب را به صبح میرساندند، مشکل این چپ و اپوزیسیون نبود! مشکل شان تولید کالاهای "بنجل" خارجی، بود، تا حق زن و حق کارگر. پرچم سیاسی شان  بازتاب حقارتی بود که کسب و کار کوچک "وطنی" در مقابل سرمایه بزرگ و صنعتی و متصل به بازار جهانی سرمایه، حس میکردند. چپ و اپوزیسیونی که در اعتراض خود نسبت به دیکتاتوری و مصائب جامعه سرمایه داری، سوسیالیستی نبود که رو به جلو و آینده ای بهتر، نقد میکند. ناسیونالیست گذشته پرست و عقب گرایی بود، که در مقابل مقتضیات رشد سرمایه داری، پرچم بازگشت به مناسبات گذشته اربات و رعیتی، و مخالفت با حق رای زنان، را بلند کرده بود. این چپ و اپوزیسیون و طیف روشنفکر اگر باید از آن گذشته بیآموزد، این درس است که پلاتفرم سیاسی و اعتراضی او، به جنبش و طبقه ای متعلق بود که عقب گرا بود. جنبش اش ناسیونالیسم ایرانی، ترک، کرد، عرب، بلوچ و ...بود. و طبقه اش، بخش رنجیده و حاشیه ای و کوچکی از طبقه حاکم، یعنی خرده بورژوا ناراضی شهری و رستایی، که از کم رونقی کسب و کارش شاکی است.  و تصور میکند که مقصر تولید خارجی بنحل است یا مناسبات با خارج!

این چپ و اپوزیسیون، سنگر مبارزاتی قائم به ذات، از آن خود، و محکمی ندارد. همیشه در حاشیه سایر جنبش های سیاسی – طبقاتی اصلی جامعه، طبقه کارگر یا بورژوازی بوده است. انتقادش به سیستم سیاسی و اقتصادی حاکم، انتقاد و اعتراض به مدیریت بد، دزدی مقامات، فساد، بوروکراسی، عملکرد "غیرقانونی" و "ناکارایی" آن است. این واقعیت که از سروکول رژیم های سیاسی بورژوایی در سراسر جهان، جایی کمتر و جایی بیشتر، فساد و توطئه و ..بالا میرود، قابل تردید نیست.  اما قانونی ترین، "دمکرات ترین"، و "سالم" ترین نظام سیاسی و اقتصادی بورژوایی، مبتنی بر عمیق ترین دیکتاتوری و سرقت است. سرقت از ارزشی که طبقه کارگر و کارکنان جامعه تولید میکنند و دیکتارتوری که حاکمیت طبقه معینی را به زور ارتش و زندان و قانون و پارلمان و قوه قضائیه و .. تمام و کمال علیه اکثریت محروم، با مکانیزمهای مختلف اجرا میکند. طبقه کارگر بی تردید پیگیر ترین و سرسخت ترین  منقتد تمام جلوه های  حکمیت بورژوازی، در روبنا و زیر بنا است. از فساد و بوروکراسی تا دسیسته ها و توطئه هایی که جناح های مختلف حکومت در رقابت بین خود، براه می اندازند. اما در هر لحظه فاصله خود از منتقدین و شکاکیان در صفوف خود بورژازی را معلوم میکند، و بر اهداف و مطالبات مستقل خودش پافشاری میکند. به این خاطر است که هیچ کمونیست و هیچ کارگر کمونیست و سوسیالیستی با اصلاحات در نظام سرمایه و تغییرات از بالا، خلع سلاح نمی شود. خواه این اصلاحات حل مسئله ارضی باشد، یا حق رای زنان و سیاهان، یا ...

 

 به جامعه سرمایه داری خوش آمدید!

 سرمایه هرکجا که منفعت اش ایجاب کند، خود راسا "اصلاحاتی" را، انجام میدهد. و باز هرکجا که منفعت اش ایجاب کند، تلاش میکند که تمام آن اصلاحات را خط بزند. ساختن جاده و شاهراه و بیمارستان و شهرسازی در جوار معادن و مراکز کار،  سوادآموزی و کشاندن زنان و کودکان و سیاهان و .. به تولید خارج از خانه و بردگی مزدی و ... همه و همه "اصلاحاتی" است که طبقه حاکم بنا به نیازش انجام میدهد. و روزی هم که نیازش ایجاب کند، آنها را از زمین و هوا با بمب و موشک، یا با رها کردن افسار مذهب و سنت و ... مورد تعرض قرار میدهد.

انکار و بستن چشم از دیدن این "اصلاحات"، تنها متعلق به کسانی است که یا با این طبقه، با سرمایه، در مورد نحوه سازمان دادن اقتصاد و سیاست، رقابت و تخاصم درون خانوادگی دارند، یا بورژوازی را بعنوان طبقه حاکم، نمی شناسد.  نیازهایش، میدان عمل، مقتضیات و بنیادهایش را نمی شناسند! گیج و منگ سر بر سنگ میکوبند، تا خمینی یا موسوی یا احمدی نژاد، رهبر انتقادش شوند.

طبقه کارگر به محض تولد، خواه این تولد حاصل پیروزی شورش و انقلابات دهقانی یا بورژوایی صنعتی و شهری باشد، یا چون نمونه ایران از بالا و توسط  تقسیم اراضی شاه صورت گرفته باشد، بعنوان یک طبقه در یک نظام سرمایه داری، پیشرو ترین و انقلابی ترین نقد را به رژیم های سیاسی که نماینده طبقه حاکم اند، دارد. طبقه کارگر نقدش به رژیم سیاسی این است که نماینده طبقه ای است که تمام سیاست هایش برای تضمین شرایطی است که در آن سرمایه کار را استثمار کند. از این زاویه نقد کمونیسم طبقه کارگر که علیه استثمار و نظام بردگی مزدی است، نقدی پیشرو و انقلابی است و نقد چپ سنتی عقب مانده  و برای بازگشت به گذشته است. خواه این گذشته بازگرداندن کارگران به روستاها و مناسبات اربات و رعیتی باشد، خواه بازپس گرفتن حق رای زنان.

این تیپ "روشنفکران" و سیاسیون و فعالین، در فقدان سنگری از آن خود، هنگامی که در مقابل "اصلاحات" در نظام سیاسی به بن بست میرسند ناچارند به سنگری ارتجاعی پناه ببرند. و به یکی از سنگرهایی که پیشتر توسط جریانات اصلی ارتجاعی ساخته شده است، چون ارتجاع اسلامی یا ارتجاع امپریالیستی، بخزند. سردرگمی امثال خانم لاهیجی، پنجاه سال پیش و در مقطع حق رای زنان، از این واقعیت ناشی  میشود.

در مقابل مسائل اصلی جامعه، دو پاسخ، ارتجاعی یا انقلابی، از طرف دو طبقه اصلی جامعه، بورژوازی یا طبقه کارگر، مطرح میشود. و در شرایطی که خانم لاهیجی و امثال ایشان فعالیت سیاسی و مبارزاتی میکردند، در شرایطی که جوانان تحصیل کرده طبقه متوسط انتقاداتی به کارکرد بد نظام دارند، و در غیاب یک پاسخ اجتماعی از جانب طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه، ارتجاع، اسلامی یا غیر اسلامی، امپریالیستی یا ناسیونالیستی، در سینی "غیرملوکانه" و "غیرولایت فقیه"  به ایشان عرضه میشود.

خانم لاهیجی جز همسویی با ارتجاع اسلامی، علیه حق رای زنان، انتخاب دیگری در مقابل خود نمی دید. در حالیکه جنبش کمونیستی در ایران، کمونیسم طبقه کارگر، از این اصلاحات، بعنوان داده های موجود جامعه سرمایه داری، برای پیشروی در تعرض به بنیادهای نظام، استفاده میکند. کمونیسمی که از تحولات و تغییرات در نظام سرمایه، سکویی برای پیشروی علیه استثمار، اعتراض به فقدان آزادی های سیاسی، حق تشکل و حق آزادی بیان و حق اعتصاب، فقدان تامین اجتماعی و برای دهها و دهها مطالبه رفاهی خود،  استفاده میکند. بن بست امثال خانم لاهیجی، بن بست جنبشی است که جنگ بنیادینی با نظام سیاسی – اقتصادی حاکم ندارد. بخش معترض طبقه حاکم است. این ها منتقدین یک جنبش و از یک طبقه اند.

به روایت سیاسیونی چون خانم لاهیجی، در سال ۱۳۴۱، زنان ایران آماده نبودند و می بایست آنطور که در قانون اساسی مشروطه نوشته شده بود همچنان در ردیف کودکان و "محجورین" از حق رای، همان حق رای صوری، محروم بمانند. به طریق اولی دهقانان، هنوز آماده رها شدن از روابط عقب مانده و عشیره ای  فتودالی را نداشند، و می بایست در چنگال مناسبات ارباب و رعیتی گرفتار بمانند. طبق استدلال های خانم لاهیجی، بنام منافع "پائینی ها"، نمی بایست پنجاه سال پیش حق رای زنان، از بالا تصویب میشد.  چرا که این امر،  افشاگری امثال خانم لاهیجی از رژیم شاه را با مشکل تبلیغاتی که "سواستفاده" رژیم از تصویب قانون حق رای زنان، مواجه میکرد.

واقعیت این است که اصلاحات ارضی و حق رای زنان از بالا، این جنبش و پلاتفرم سیاسی آن را خلع سلاح کرد. هنگامی که  نهایت آرمان یک جنبش، که عبارت است از "اصلاحات در نظام سیاسی و اقتصادی" موجود، توسط بالا برآورده میشود، معلوم است آن جنبش خلع سلاح میشود و به کنج انتقادی میخزد. به کنجی میخزد که پیشتر توسط جنبش دیگری اشغال شده است. اعتراض به حق رای زنان و بی حجابی زنان، و اعتراض به کنده شدن دهقان از روستا، صاحب و رهبر داشت. مذهب و ارتجاع مذهبی، در این زمینه در ایران، تاریخی از رهبری چنین جنبش های ارتجاعی دارد.

اگر کمونیستی در آن مقطع اعلام میکرد که این قوانین و تغییرات و اصلاحات، قاعدتا باید بتواند راه پیشروی طبقه کارگر را، باز کند! چرا که طبقه کارگر از آزادیهای سیاسی و رفع تبعیض و نابرابری، بیش از همه سود میبرد و استفاده میکند، به او "ساواکی" میگفتند.  همانگونه که امروز در ایران، گفتن این واقعیت که حاکمیت سرمایه و بورژوازی، در لباس آخوندی، موجب تکوین سرمایه شده است، و طبقه کارگر در دل آن هم از نظر کمی و هم کیفی، سطح سواد و آموزش، رشد کرده است، از جانب شخصیت های امروزی همان جنبش، به خاطر سواستفاده تبلیغاتی ولی فقیه، انکار میشود.

 

اصلاحات از بالا معنی دارد

وقتی نیازی از  پائین آن را می طلبد

اصلاحات از بالا را باید بعنوان یک رویداد ابژکتیو، مورد بررسی قرار داد و در هر لحظه معلوم کرد که این امر پیشروی جنبش سوسیالیستی و طبقه کارگر را تسهیل میکند یا  نه؟  اما هنگامی که نقد به مدیریت بد بورژوازی است، و طرف جناح چپ و اپوزیسیون همان طبقه است، معلوم است با اصلاحات توسط خود بورژوازی خلع سلاح میشود. واقعیت این است که شاه به امثال خانم لاهیجی و جنبش ایشان "خیانت" کرده است. چرا که "از آنها جلو زده است". این را خانم لاهیجی با زبان خود اذعان میکند. پس خانم لاهیجی باید برود زیر عبای خمینی و مخالف حق رای زنان از آب درآید. شاه جلو زده است، نه به این خاطر که گویا ایشان معذرتا شخصیتی مترقی یا پیشرو بوده است. بلکه به این خاطر که زمین فعالیت و زیست سیاسی امثال خانم لاهیجی از سی – چهل سال پیش تا امروز، از اوضاع روز خود عقب بود و هست.

طبقه کارگر این اصلاحات و همه اصلاحاتی که راه پیشروی او را هم تسهیل میکند، بعنوان داده هایی مورد نیاز سرمایه، قبول میکند و برای پیشروی خود از آن استفاده میکند. نظام سرمایه داری در ایران، که ناکامی انقلاب مشروطه نتوانست از پائین آن را مستقر کند، از بالا مستقر شد. خیلی پیش از رضا شاه و محمد رضا شاه جامعه ایران، از زاوایه حتی نیاز خود بورژوازی، نیاز داشت که زنان به تولید کشیده شوند. با حجاب و فقدان حق رای، که نمی توان. رضا شاه و محمد رضا شاه که خود جنبش برای حق رای زنان را سرکوب کرده بودند، به مقتضایت روزشان تن دارند و یکی حجاب را لغو کرد و دیگری حق رای زنان را قانونی کرد و اصلاحات ارضی کرد.

امری که از جانب بخش اعظم اپوزیسیون، چپ سنتی و راست جبهه ملی و ... مورد قبول قرار نگرفت. "حسرت" یک سرمایه داری که با پیروزی یک  انقلاب بورژوایی یا دهقانی، برقرار شده باشد، این اپوزیسیون را در مخالفت با هیئت حاکمه وقت، و در مخالفت با نظام حاکم، طرفدار نوع "خوبی" از سرمایه داری کرد. نوع غیر وابسته و  ملی و مذهبی آن! 

برای کارگری که برای زندگی احتیاج به کار دارد، برای طبقه ای که تولید اجتماعی محصول کار اوست، برای کمونیست های که میدانند که بی حقوقی زن و مذهب و سنت و تبعیض و .. همه و همه ابزاری کناری در دست طبقه حاکم است برای کشیدن کار از گرده بردگان مزدی، نحوه استقرار مناسبات سرمایه داری، تنها شرایط مبارزه و اعتراضش را تغییر میدهد، نه جوهر آن را. اینکه مناسبات تولیدی از بالا تغییر کرده است یا نه، اینکه این یا آن اصلاحات از بالا صورت گرفته است یا از پائین، تفاوتی در ماهیت و جوهر نقد این طبقه، ایجاد نمی کند. از این رو است که در مقابل "اصلاحات"، توسط شاه نوکر امپریالیست صورت بگیرد یا توسط ولی فقیه مرتجع، قطب نمای حرکت رو به پیش او تغییر نمی کند.

فعالین اولین حزب کمونیست ایران و فرقه های دمکرات، که از جمله احزاب و سازمانهایی بودند که حق رای زنان و اصلاحات ارضی برنامه آنها بود و بخشا آنها را پیاده هم کرده بودند، توسط رضا شاه و محمد رضا شاه پبشتر سرکوب شده بودند. مخالفت با حجاب و حق رای زنان، از "ذهن پیشرو" هیچکدام از این دو شخصیت تراوش نکرده بود. نیازی بود که باید برای سودرآوری سرمایه و پیشروی سرمایه به آن تن میداند. به همان شکلی که مرتجعی چون خمینی پس از نشستن بر مسند، با همه میلیتانسی ارتجاعی علیه حق رای زنان، میفرماید که الان دیگر حق رای زنان قبول است!

افکار خمینی و پهلوی ها بنود که این حق را لازم یا نالازم میدانست. نیاز و ضرورت روز جامعه، مقتضیات نظام و سیستم، و فشار جنبش های اجتماعی و طبقاتی بود. خود بورژوازی، یا بخش هایی از آن، برای پیشروی و کسب سود بیشتر در این و آن مقطع خواهان برچیده شدن این و آن مانع است. مثلا وقتی به نیروی کار از "خارج" نیاز دارد، بندهای پناهندگی را شل میکند، و هنگامی که کمتر نیاز دارد، آنها را سفت میکند. و نام آن را جنبش دفاع از حق بشر آن جمعیت معین میگذارد! هنگامی که به نیروی کار بیشتر احتیاج دارد، طرفدار خروج زنان از خانه و "مشارکت" در تولید اجتماعی میشود. و هنگامی که بحران اقتصادی دارد، طرفدار باز پس فرستادن زنان به خانه میشود. و در این مورد هم انواع تبلیغات روحی و روانی، در مورد "خواص" شیرمادری و "سلامت" روحی کوکانی که مادر بالای سرشان است، براه میاندازد. همه این رویدادها برای طبقه کارگر، شرایط متفاوتی است که باید در دل آن همیشه برای بهبود و پیشروی استفاده کنند. در حالی که انقلابیون و مبارزینی که جنگی با سرمایه درای و بورژوازی ندارند، همه یکی پس از دیگری خلع سلاح میشوند. و مثلا در ایران سی – چهل سال قبل ناچار میشوند دبنالچه جنبش خمینی شوند و امروز دنبالچه جنبش سبز و خانم مرکل، ناتو و دولت آمریکا!

 

از این طیف بیشتر بخوانید:

درباره مخالفت تاریخی جبهه ملی با حق رای زنان، می‌گویند که این حزب  انقلاب سفید را دسیسه‌ای برای استمرار دیکتاتوری و وابستگی می‌دانستند، بنابراین مخالف آن بودند.

حزب توده ایران هم که از اولین گروه‌های پی‌گیر در جنبش حق رای زنان بود، در سال ۱۳۴۱ و با اجرایی شدن مفاد "انقلاب سفید" شاه، زنان به حق رای دست یافتند، حق رای را "عطیه‌ای شاهانه" خواند و در مخالفت با آن اطلاعیه داد.

و همه این احزاب و سازمانها با شخصیت هایشان در این جبهه به شاگردان و سربازان بی جیره و مواجب خمینی تبدیل شدند.

 

کدام شرایط آماده نبود!

از آغاز انقلاب مشروطه، در دل آن و به موازات آن شروع تحرکات سوسیالیستی در ایران و شکل گیری حزب کمونیست و اولین فرقه های دمکرات در ایران، مسئله حق رای زنان، برابری زن و مرد، مسئله برچیده شدن کامل فئودالیسم و حل مسئله ارضی در ایران، اوج گرفته بود. این جنبش ها توسط شاهان وقت، رضاه شاه و محمد رضا پهلوی سرکوب شدند. خانم لاهیجی و "روشنفکرانی" چون ایشان، خفتگی خود را به پای فقدان بیداری در ایران آن روزها، میگذارند. این واقعیت ندارد.

به تاریخ معاصر ایران، پیش از کشف حجاب توسط رضا شاه، و پیش از تصویب قانون حق رای زنان و تقسیم اراضی توسط محمد رضا شاه،  نگاه کنید. و از "ویکی پدیا" بخوانید.

 

جنبش زنان و مسئله کشف حجاب

در جریان تحولات سیاسی انقلاب مشروطه فعالیت بیرونی زنان بیشتر شد. زنان انجمن‌های خصوصی و سازمان‌های مخفی ایجاد کردند. در تظاهرات شرکت کردند، و برای مشروطیت هم به مبارزه‌های مسلحانه و هم اقدامات غیرمسلحانه پرداختند.

سرانجام در قانون اساسی مشروطه (۱۲۸۵)  بسیاری از حقوق زنان نادیده گرفته شد (قوانین ازدواج، طلاق، سرپرستی فرزند و...) و زنان را درکنار مهجوران و مجرمان از حق رای محروم کرده بود.

۱۵ مهرماه ۱۲۸۵ شمسی زمانی که اولین مجلس شورای ملی، قانون انتخابات را تصویب و زنان را در کنار محجوران از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم کرد، مبارزات زنان برای به دست آوردن این حق آغاز شد.

جمعیت نسوان وطن‌خواه (۱۳۰۱–۱۳۱۲) یکی از سازمان‌های رادیکال شناخته شدهٔ زنان در تهران بود که در سال ۱۳۰۱ توسط تعدادی از زنان روشنفکر ایرانی، تشکیل شد. این سازمان نشریه نسوان وطنخواه را منتشر می‌کرد و فعالیت‌هایی مانند برگزاری کلاس‌های تحصیلی دختران و اکابر، تاسیس بیمارستان برای زنان فقیر، برگزاری جلسات سخنرانی و راهپیمایی داشت.  هدف جمعیت نسوان وطنخواه ترویج حقوق زنان، بهبود شرایط دختران و آموزش آنها، تحصیل زنان بزرگسال، حمایت از دختران بی‌سرپرست،  تأسیس بیمارستان برای زنان فقیر، و رفع حجاب، بود. نشریه نسوان وطنخواه، مطالبی از جمله درباره خطرهای ازدواج زودهنگام دختران، آموزش زنان، اصلاحات اجتماعی و ادبیات منتشر میکرد. این جمعیت میزبان دومین کنگره نسوان شرق در سال ۱۳۱۱ در ایران بود.

حزب کمونیست ایران اعضای زن خود را تشویق می‌کرد در فعالیت‌های جمعیت نسوان وطنخواه شرکت کنند. اما آنانی که فعالیت‌های این جمعیت را به قدر کافی رادیکال نیافتند جدا شده و در سال ۱۹۲۳ میلادی (برابر با ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ خورشیدی) انجمن بیداری زنان را تشکیل دادند. این سازمان در طول سه سال فعالیت خود به برگزاری کلاس‌های اکابر (آموزش بزرگسالان)، اجرای تئاتر و برپایی مراسم روز جهانی زن (هشت مارس) پرداخت.

سازمان بیداری زنان در دورهٔ سرکوب نشریات و احزاب کشور توسط رضاشاه بسته شد.

جمعیت نسوان وطن خواه، آخرین انجمن زنان بود که در دورهٔ سرکوب نشریات و احزاب کشور بدست رضاشاه، در سال ۱۳۱۲ بسته شد.

کشف حجاب توسط رضا شاه،  در روز ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ ، به اجرا درآمد.

 

جنبش زنان و مسئله حق رای؛ جنبش دهقانی و مسئله تقسیم اراضی

سال ۱۳۲۵ دولت فرقه دموکرات در آذربایجان که گرایش کمونیستی داشت، حق رای زنان و اصلاحات ارضی از جمله مهمترین خواسته‌های آن بود. این دولت برای اولین بار در ایران حق رای زنان را در جغرافیای تحت حاکمیت اش قانونی کرد، و تقسیم اراضی میان دهقانان را آغاز کرد.

سال ۱۳۲۶ حزب توده که ۱۰ کرسی در مجلس داشت، لایحه‌ای جداگانه برای حق رای زنان تهیه کرد که هیچیک از نمایندگان دیگر حاضر به امضای آن نشدند و این لایحه نیز مسکوت ماند.

یک سال بعد، حکومت محمدرضا شاه، فعالیت حزب توده را غیر قانونی کرد.

سال ۱۳۴۱ محمد رضا شاه، حق رای زنان و تقسیم اراضی را قانونی کرد و به اجرا درآورد.

به گواهی تاریخ، مستقل از خصلت دیکتاتوری حکومت پهلوی در ایران، هرگز نه رضا شاه و نه فرزند او محمد رضا شاه، در زمره مصلحین اجتماعی، شخصیت های مترقی زمان خود نبودند. همانطور که خمینی و جریان اسلامی طرفدار مستضعفین و عدالت نبود.

این دو خود از بزرگترین زمین داران، سرکوب گران جنبش های دهقانی و جنبش زنان بودند. به مصاحبه اوریانافالاچی، روزنامه نگار ایتالیایی، با محمد رضا شاه، مراجعه کنید، تا عقب ماندگی و پوسیدگی فکری شخص اول کشور در مقطع حق رای زنان، را ببینید. این هردو به مقتضیات روز سرمایه در ایران، برای پیشروی و سودآوری بیشتر، تمکین کردند و پس از سرکوب جنبش های اجتماعی علیه فئودالیسم و برای حق رای زنان، خود از بالا آن را حل کردند.

داعیه های امثال خانم لاهیجی، در مورد اینکه اعتراض ایشان با اعتراض اسلامیون متفاوت بود،  تفاوتی در عملکرد ایشان ایجاد نمی کند. جنبشی ارتجاعی فی الحال  در حاشیه محکم تر از خانم لاهیجی مخالف حق رای زنان و مخالف برچیده شدن نظام ارباب و رعیتی بود. جنبشی ارتجاعی که رهبران خود را داشت. رفتن امثال خانم لاهیجی زیر عبال راتجاع اسلامی، با همه خوش نیتی و خوش قلبی، ناشی از موقعیت متزلزل، فرصت طلب و معامله گر خرده بورژوایی است که خود، بنا به مکان اقتصادیش، قادر به رهبری هیچ جنبش اعتراضی نیست. چرا که راه حل مستقل سیاسی – اقتصادی ندارد. منقتد نظام سرمایه است، از زاویه دکاندار شکاکی که از کسب  و کار کم رونق اش شاکی است.  میتوان وقایع آن روزها، سی – چهل سال پیش را به امروز آورد و مشاهده کرد که این طیف امروز چگونه در نقد مدیریت بد نظام در جمهوری اسلامی، چاره ای جز خزیدن به زیر بیرق امروز موسوی و رهنورد و  ناتو و خانم مرکل، و فردا احمدی نژاد، ندارند.

شرط آموختن از آن گذشته، کنار زدن توجیهات و  بهانه های سطحی، جلوگیری از سواستفاده از احساس استیصال همگانی،  و ممانعت در مقابل مخدوش کردن مرزهای  طبقاتی در نقد، و صف بندی های سیاسی - اجتماعی است. جنبش خانم لاهیجی آن روزها، عمیقا، چه میخواست؟ جز قطع بند وابستگی و رفتن بطرف سرمایه داری ملی و غیروابسته! جنبشی که امروز همان را میخواهد، اما این بار نوع "مترقی" سرمایه داری که به همت ناتو و رژیم چینج ناتویی صورت بگیرد.

ثریا شهابی

۴ مارس ۲۰۱۳