قسمت اول
سرکردگی بورژوازی غرب به رهبری آمریکا در تمام ابعاد اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی و فرهنگی، سیر افول خود را آغاز کرده است. ورشکستگی موسسات مالی و بانکی در آمریکا، بازار بورس در این کشور را به بحران کشانده است. بحران مالی در آمریکا بلاواسطه به بازارهای اروپا و خاوردور تسری پیدا کرده و بحران موسسات مالی در بریتانیا، آلمان، فرانسه، ایتالیا و ژاپن را تعمیق کرده است. متعاقبا سیر سقوط دلار تسریع شده است. این بحران فی الحال توازن و تعادل اقتصاد در سراسر جهان را تغییر داده است. سه هفته گذشته روزهای شروع "ذوب اقتصاد" آمریکا، آغاز پایان عصر "دلار طلایی" بعنوان پول جهانی، شروع رقابت و تجدید آرایش در "اروپای واحد" و روزهای عروج دوفاکتو سرمایه رو به رشد متکی به کار ارزان و برده وار در چین بود.

بحران مالی وال استریت (بازار بورس در آمریکا)، عظیم ترین موسسات مالی و بانکی آمریکا را یکی پس از دیگری در معرض سقوط قرار داده و خطر ورشکستگی سرتاپای سیسم مالی آمریکا و اقتصاد بازار آزادش را تهدید میکند. این بحران، که خود را در کمبود سرمایه مالی و ذخائر ارزی در آمریکا نشان میدهد، بازار بورس و بازار "خرید و فروش پول" در سراسر جهان را پرطلاطم کرده است. پارادکس "منافع ملی" و "کشوری" با درهم تنیدگی سرمایه جهانی از چین تا آمریکا و اروپا و آسیا، صف بندی ها و دوری نزدیکی های سیاسی و اقتصادی در سطح جهان را تغییر میدهد.
دولت آمریکا و چهار قدرت اقتصادی اروپا، برای نجات سرمایه در کشورهایشان به مقابل صحنه رانده شده اند و رسما برای "دخالت دولت در اقتصاد" تجهیز میشوند. دولت آمریکا در تدارک تصرف یک شبه بازار آزاد است و حزب جمهوریخواه در قدرت، در حمایت اپوزیسیونش در حزب دمکرات و در اتحاد با سنا و کنگره، در قدم اول 700 میلیارد دلار از بودجه دولت را برای خرید قروض بانکها و موسسات مالی آمریکا، به مالکین بانکها و موسسات مالی تقدیم کرده است، و "مفسرین" معتقدند که این مبلغ هنوز کافی نیست!
دول اروپایی اعتراف میکنند که باید به سیاست بوش در "دولتی کردن اقتصاد بازار آزاد" بپیوندند، اما محظورات سیاسی و اقتصادیشان از دولت آمریکا برای اتخاذ ضربتی سیاست دخالت دولت در اقتصاد، بیشتر است. "اروپای متحد" و در صدرش دول بریتانیا، آلمان، ایتالیا و فرانسه، برای جلوگیری از "فرار پول" و ورشکستگی بیشتر بانکهایشان، دو روند متناقض را دنبال میکنند. این دولتها هم پیمان "همبستگی" و فعالیت "هماهنگ" و مشترک میبندند و هم در عین حال "کشوری" و "تک رو" عمل میکنند. پیمان همبستدگی شان موجب فلج موقت آنها شده است و عملیات "تک روانه" میتواند خودکشی اقتصادی زودرس باشد. نشانه های دوری و تفرقه و رقابت میان کشور های "اروپای واحد" آشکار میشود. نه میتوانند به اقدامی متحدانه در تضمین امنیت سرمایه مالی در اروپا دست بزنند و نه می توانند با فراغ بال به راه حل های کشوری و "تک رو" روی آورند. تا امروز دول آلمان و ایرلند مستقلا اقدام کرده اند وخزانه دولت، یعنی پول مردم را پشتوانه حمایت از بانکهای در معرض ورشکستگی قرار داده اند. دولت ايرلند اعلام کرده است که "همه سپرده های بزرگترين بانک اين کشور را به طور نامحدود ضمانت می کند" و دولت آلمان در یک اقدام بی سابقه و تاریخی "سپرده های کلیه بانک های غیر دولتی این کشور را تضمین کرده است". و البته دول بریتانیا و آلمان خشم خود از "تک روی" دولت ایرلند را اعلام کرده اند، اقدام دولت ایرلند در تضمین امنیت سرمایه مالی در کشورش را اقدامی که منجر به فرار سرمایه از بریتانیا به ایرلند و موجب ورشکستگی بانکها درسایر کشورهای اروپایی میشود، خوانده اند! اتحاد اروپا شکننده شده است.
از طرف دیگر در طلاطم کمبود سرمایه مالی و ذخائر ارزی در غرب، ذخائر عظیم انباشت شده از کار برده وار و ارزان در چین، خودنمایی میکند و به جلوی صحنه رانده میشود. تلاشهای "مالی" دولت بوش و کشورهای اتحاد اروپا در مقایسه با بنیه مالی چین مینیاتوری بنظر میرسد. دخالت دولتهای آمریکا و اروپا برای "دولتی کردن اقتصاد"، در مقابل "سرمایه فی الحال دولتی" و "پررونق" موجود در چین که با اتکا به دخالت تاریخی دولت و دسترسی آن به بازار میلیونی کار ارزان و برده وار این کشور فی الحال "بازارهای مصرفی" در غرب را تسخیر کرده است، اقدامات عقیمی بنظر میرسد.
رشد سرمایه مالی چین و قدرت مالی اش در به ورشکستگی کشاندن آمریکا و اروپا، روندهای اقتصاد سرمایه در سطح جهان را متاثر کرده است. دیگر همچون دهه گذشته نمی توان با هیچ مقررات مالیاتی و موانع صادرت و وارداتی جلو نفوذ و تسلط آن بر"بازار های مالی" آمریکا و اروپا را گرفت. منطق کارکرد سرمایه، چین با طبقه کارگر بی حقوق، ارزان و برده وار و دولت توتالیتر و سرکوب گر را در بستر سقوط بازار آزاد بورژوازی در غرب، به صدر پرتاب میکند. سیر سقوط سرکردگی بورژوازی بازار آزاد به رهبری آمریکا، شروع عروج سرمایه هار تر و افسار گسیخته تر چینی است.
در حالی که اقتصادهای بازار آزاد در اروپا و آمریکا از کمبود ذخئر ارزی کمر خم میکنند، ذخایر ارزی چین متجاوز از یک تریلیون دلار و از هر کشوری دیگری در جهان بیشتر است. بعلاوه دولت بوش خود زیر فشار وام های دولت چین است و دولت چین میتواند آن را به ورشکستگی بکشاند. چین بخش اعظم ذخیره ارزی خود را صرف خرید اوراق قرضه دولتی امریکا کرده است. قرضه های دولتی که وامی به دولت جورج بوش محسوب می شود. و امروز چین تهدید میکند که چنانچه آمریکا تحریمی علیه چین به اجرا درآورد، این کشور ممکن است سهام قرضه دولتی آمریکا را که در اختیار دارد حراج کند و "برای فروش عرضه کند"! بعلاوه دولت چین با تاسیس یک شرکت سرمایه گذاری بین المللی دولتی با سرمایه اولیه دویست میلیارد دلار، هم به میدان آمده است. گفته میشود که تصمیمات این شرکت می تواند در تعیین ارزش دلار در برابر یوآن، واحد پول چین، تأثیر بگذارد. در این شرایط و در بطن التهاب سقوط سرمایه های بانکی در آمریکا و اروپا، نخست وزیر چین میگوید، بانک های چین قوی تر شده اند و در سیستم کنونی هیچ خطری متوجه آنها نیست. واقعیت این است که دولت آمریکا نه میخواهد و نه میتواند به هیچ "روش مسالمت آمیز" و "راه حل اقتصادی – مالی"، مانع ورد سرمایه چین به آمریکا شود. هر مانعی در این راه عملا به دلار بعنوان پول جهانی بیش از پیش اسیب میزند .
در تقابل با وعده های دولتهای غربی برای به بیکاری کشاندن طبقه کارگر و مردم کارکن و خطر خواباندن صنایع، چین اعلام میکند که آماده است با تاسیس شرکت سرمایه گذاری دولتی در کشورهای خارجی، موجب اشتغال در این کشورها شود و به این ترتیب " بدبینی نسبت به ثروت و قدرت فزاینده این کشور را کاهش دهد"!
صف بندی ها در سطح جهان به حکم قوانین پایه ای اقتصاد سرمایه داری، تغییر میکند. سرکردگان دیروز موقعیت شان را از دست میدهند، رقبا و مدعیان جدید پا به میدان میگذارند و بر این بستر اصلی ترین منبع زندگی و سود آوری سرمایه، یعنی مردم کارکن و طبقه کارگر در سراسر جهان به مصافی سرنوشت ساز فراخوانده میشوند.

دولت و مردم
سیاستمدران و ژورنالیست های نان به نرخ روز خور و رسانه های رسمی حاکم در غرب، مردم را هر لحظه در طپش های تند بالا و پائین رفتن بازار بورس و "پول"، شریک میکنند. دولت آمریکا و دول اروپایی خطر سقوط خدایشان، سود و سرمایه، را نشان میدهند و مردم و کارکنان جامعه را به "کمک" میطلبند! مردم را مرعوب میکنند و می هراسانند! به بحرانهای قبلی و آخرین آن پیش از جنگ جهانی دوم رجوع میدهند. رو به مردم، پتانسیل شان در به فقر، بیکاری، بی دارویی و به خانه خرابی کشانده طبقه کارگر و کارکنان جامعه را به یاد میآورند، آن را با عدد و رقم نشان میدهند و از آنها برای مشروعیت دادن به سیاست هایشان، باز هم "یاری" میطلبند! ظرفیت دست بردن به انواع سیاست های فاشیستی، توان براه انداختن انواع جنگ ها و جنگ جهانی دیگر، خصلت درنده خویی در رقابت در صفوف سرمایه برای احیا اوضاع سابق و یا شکل دادن به وضعیت جدید در سراسر جهان را به همدیگر خاطر نشان میکنند، آن را در مقابل چشمان مردم، همان قربانیان بحرانهای قبلی، قرار میدهند و مرعوب میکنند! تاریخ خونبار بحران های قبلی را بیاد میآورند و آن را ماتریال "حفظ تعادل نسبی" در صفوف خودشان، در صفوف سرمایه جهانی، میکنند. ترس از عواقب بحران را وثیقه مطیع و فرمانبردار کردن بیشتر طبقه کارگر و مردم میکنند. مردم را میترسانند و از آنها میخواهند نظاره گری ساکت بمانند، تسلیم سرنوشت رقابت در صفوف سرمایه شوند و به انتظار راه حل های دولتهای سرمایه بنشینند!
سیاستمدران، رسانه ها و ژورنالیسم نان به نرخ روز خور، سقوط بازار بورس و ورشکستگی بانکها را "بحران مالی"، "بحران اقتصادی" ، "بحران ملی"، "گناه سرمایه سوداگر" و "بی گناهی سرمایه صنتعی"، "بحران کمبود سرمایه" مینامند. اما فشار واقعیات و سرعت کنار رفتن رنگ و لعابهای فریبکاری آرایش سرمایه در مهد تمدنش، همه را ناچار کرده است که بپذیرند که این بحران از هر بخش از سرمایه و در هر کشوری که آغاز شده باشد، "بحران سرمایه" در یک دهکده جهانی است. این بحران از سرمایه مالی و"پول" به صنعت و از صنعت به مالی، از آمریکا به اروپا و به سراسر جهان، تسری پیدا خواهد کرد. صحت این حکم امروز بسرعت در مقابل چشمان جهانیان، با اعداد و ارقام و لیست موسسات بانکی در انتظار ورشکستگی و صنایع در مخاطره تعطیلی و کشورهای متاثر از آن، خود را نشان میدهد.
حقایق مربوط به نظام اقتصادی سرمایه، روبنا و دولت و سیستم های حکومتی شان، دیگر پشت هیچ دستگاه تبلیغات هالیوودی و مراسم و مضحکه های اجرای "دمکراسی" قابل استتار نیست. سرمایه چینی با کار ارزان و کارگر خاموشش، در مقابل سرمایه بازار آزاد با طبقه کارگر متوقع، متشکل، و با دستاوردهای دو قرن مبارزه این طبقه، بعنوان ناجی قدم پیش میگذارد و مردم در چهره این "پیغمبر" جدید چهره منحوس و استاندارد و توقع نازل از زندگی را، می بینند. در دل رقابت میان دشمنان مردم رد پای مارکس و حقانیت سیاست مقابله مارکس و کمونیسم ش برجسته میشود. مارکس حقانیت اش در نقد به سرمایه در ابعاد جهانی را باز بر افکار عمومی تحمیل میکند. ایدئولوگها و مهندسین افتخارات مدل "اقتصادی بازار آزاد" و "دمکراسی" ناچار میشوند که اعتراف کنند که این بحران سرمایه داری است. آن را با بحرانهای قبلی که دو جنگ جهانی منهدم کننده را به بشریت تحمیل کرد، مقایسه میکنند و باز اعتراف میکنند که مارکس درست میگفت!
در آمریکا این "مهد دمکراسی" و "بهشت رقابت آزاد سرمایه" پرده های فریب و ریا "دولت حافط منافع مردم"، پارلمان این" قبله دمکراسی" و محل شور و تصمیم گیری و" دخالت مردم"، به کناری میرود. ناچار میشوند از زبان اصلی ترین ایدئولوگها، سیاستمداران، مبلغین و مفسرین نظام، واقعیت انکار ناپذیر سیستم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شان را اعتراف و اعلام کنند. باید علنا و به زبان خود اعلام کنند که دولت و پارلمان چه کسانی هستند، حافظ منافع چه طبقه ای هستند، تا بتوانند در طرح های ضربتی که فرصت معماری افکار عمومی، فریبکاری و شستشوی مغزی نیست، طبقه شان را حفظ کنند! و راه حل های "ظربتی" و "اعجاب انگیزشان" را به قبولانند. اعترافاتی که حتی اگر بتواند موقتا سیستم اقتصادیشان را نجات دهد، عظیم ترین ضربه را بر ایدئولوژی و فرهنگ سرتاپا ریاکار حاکم شان فی الحال زده است.
مردم، دولت و پارلمان و اقتصاد و سیاست را دست در دست هم در مقابل خود به وضوح می بینند، رابطه مردم با دولت و سیستم سیاسی در آمریکا و اروپا تماما دگرگون خواهد شد. اذعان به اینکه این بحران مالی، یک بحران سرمایه است، از جنس بحران سالهای 1930 و آغاز جنگ جهانی دوم، عمومیت دارد. اعترافات شان شنیدنی است. بوش در مورد اختصاص 700 میلیارد دلار از بودجه دولت برای خرید قروض بانکها میگوید، این "برای احیای اعتماد به نفس بازار لازم است" و در معرفی این چپاول از کیسه مردم میگوید،
"من خود از معتقدان به اقتصاد آزاد هستم، بنابراین طبیعتا با مداخله دولت در اقتصاد کشور مخالفم. اما شرایط کنونی عادی نیست، بازار کارکرد درستی ندارد و عده زیادی اعتماد به نفس خود را از دست داده اند. بدون اقدام سریع کنگره، آمریکا می تواند به دام هراسی بزرگ بلغزد" و "دولت تنها نهادی است که آن قدر شکیبایی دارد که این اموال را با این قیمت های پایین بخرد و آن قدر نگه دارد که قیمت شان به حد عادی برسد"! و مردم آمریکا متوجه میشوند که امروز تشخیص رئیس جمهور و دولت از مدیران و سهامدران کارتل های مالی دشوار است. یا در کنگره یکی از نمایندگان میگوید، "کنگره در حالی اين طرح نجات را تصويب کرد که يک اسلحه سياسی نيز بالای سر نمايندگان مجلس قرار داشت" و مردم آمریکا کارکرد پارلمان و خانه "نمایندگان" دروغین شان را به وضوع می بیننند.
دیگر نمی توان با هیچ ترفند و شانتاژی مارکس، نقد و راه حلش را پنهان و از دسترس مردم دور کرد. دولت ابزار و اسلحه سیاسی طبقه حاکم، سرمایه و سرمایه دار، است. دولت طبقاتی است، دولت غیر طبقاطی موجود نیست! امروز "دمکراسی" و پارلمان و بازی های انتخاباتی در "بهشت سرمایه" آمریکا رسما مورد تمسخر همان مفسرین و ژورنالیست های در خدمت خودشان است. همه میدانند که ارتش و بانک و پول همه اجزا به هم پیوسته نظامی هستند که بقا آن با رشد و تعالی و سعادت بشر متناقض است. اعلام این واقعیت که کارگران و زحمتکشان و سازندگان ثروت تنها با از کار انداختن این اسلحه سیاسی، تنها با به زیر کشیدن دولتهای بورژوایی و حافط منافع سرمایه است که میتوانند برای خود و نسل های بعد و برای بشریت جامعه ای آزاد و برابر بسازند، امروز بیش از هر زمانی ساده است.
سه هفته گذشته، مارکس بار دیگر حقایق سرمایه را در مقابل چشم همگان گذاشت. امروز از کشیشان و اسقف های کلیسای انگلوساکسون تا مفسرینی که دیروز فروپاشی شوروی و سرمایه داری دولتی را مرگ مارکس و کمونیسم خواندند، به مارکس استناد میکنند! همه میپذیرند که این بحران ذاتی نظام سرمایه است و اعتراف میکنند که همانطور که مارکس گفت پول که قرار بود "وسیله مبادله" و در خدمت "تسهیل معاملات" و رد و بدل شدن کالا ها در بازار بین مردم باشد، در نظام سرمایه داری که همه چیز حتی حرمت و کرامت انسان کالا است، در نظامی که تولید گسترده کالایی حاکم است، این وسیله مبادله خود به کالایی مافوق تمام کالاها تبدیل میشود و روانه بازار برای معامله میشود. شبح مارکس و کمونیسم باز برفراز اروپا و آمریکا در پرواز است!

*****************************************

تخاصمات و اتحادهای نوین، فاتحین آینده به میدان می آیند
سیر سقوط سرکردگی بورژوازی غرب آغاز شده است- بخش 2
برج و باروی سرکردگی بورژوازی غرب و تسلط مطلق ش بر بازارهای مالی جهان، به تبع صدارت پیشتر از دست رفته اش در دهه گذشته بر بازارهای تولید صنتعی در جهان، در مقابل چشمان جهانیان بسرعت باور نکردنی در حال فروپاشی است. بیش از یکماه است که بحران مالی سرتاپای سیستم اقتصادی آمریکا و اروپا را فراگرفته، شعاع تاثیرات آن بلافاصله دامن متحدان صف مقدم آن در آسیا و آفریقا و خاورمیانه را گرفته است و میرود که تاثیرات تعیین کننده ای برزندگی میلیاردها نفر از مردم جهان بگذارد.
صف بندی های سیاسی – اقتصادی جدید، نیروهای سرنوشت ساز جدید، خصومت ها و دوستی های جدید، توازن سیاسی و اقتصادی 60 سال گذشته در جهان را برهم میزند. قوانین "کور" نظام اقتصادی حاکم، به نحو برق آسایی مقتضیات خود را به سیاست و دولت و فلسفه و فرهنگ، تحمیل میکند. به تبع آن تمام دستگاه فکری، تبلیغی و ایدئولوژیک نظام سرمایه داری پس از 60 سال، باز مورد تهاجم واقعیات انکار ناپذیر تناقضات نظم سرمایه، قرار میگیرد. هرج و مرج و آشوب در صف قدرت های اقتصادی جهان، توازن و تعادل پیشین را از بنیاد تغییر میدهد. پروسه سلب مالکیت از سرمایه های کوچک سرمایه گذاری شده در مسکن، بنگاههای مالی و تجاری و تولیدی کوچک و متوسط، آغاز شده است. دولت های سرمایه در راس آنها، آمریکا و دول اروپایی رسما اعلام دور رکود کرده اند و برای حفظ امنیت سودآوری سرمایه های بزرگ مالی، بیش از پیش وارد عمل شده اند.
قدم به قدم معلوم میشود که تمام ادعاها و تبلیغات اقتصاد بازار آزاد، تبلیغاتی که در تمام طول عمر سرمایه داری به خورد مردم داده اند، پوچ بوده است. معلوم میشود که تئوریهای نیم پز در مورد اینکه اقتصاد و کیفیت و کمیت کالاهای تولیدی معلول حرکت آزادانه چرخ "عرضه و تقاضا" و تعیین قمیت ها در "نقطه سربسر" است و طی یک مکانیسم "منطقی" و "آزادانه" صورت میگیرد، دروغ بوده است. معلوم میشود آنطور که مارکس میگفت بحران نه ناشی از بد کار کردن و کم کارکردن سرمایه و سرمایه دار و اقتصاد سرمایه داری، که برعکس ناشی از پرکاری آن و گرایش ذاتی آن به ارزش افزایی است. امروز از هر کودکی سوال شود که اگر 10 پوند، 10 تومان، یا 10 دلار ذخیره شده اش را کجا پس انداز میکند، حتما بشما خواهد گفت جایی، بانکی، صنعتی، بنگاهی و ... ای که سود و بهره بیشتر و سریع تری میدهد، نه جایی که مثلا آب و هوایش بهتر است، یا احیانا دولت اش با مردم رفتار انسانی تری دارد و یا داروی مردم را رایگان در اختیار آنها قرار میدهد!
مورد "بحران وامهای مسکن" پوچی ادعاهای تئوریسین های بورژوازی و حقانیت مارکس را بیش از پیش برجسته میکند. بحران مالی کنونی با "بحران مسکن" و ناتوانی صاحبین وام های مسکن برای بازپرداخت وام هایشان در آمریکا خود را نشان داد. و تبلیغات رسانه های درخدمت سرمایه، همصدا فریاد زدند که "وای" بر بانکهای حریص که به مردم بیش از توانشان وام داده اند! و "وای" بر مردم "غیر مسئولی" که بیش از توان بازپرداخت شان برای خرید مسکن از بانکها وام گرفتند! و در پس غبار این فریبکاری واقعیت نظام سرمایه خود را نشان میدهد که "بحران وامهای مسکن" نه علت، که تنها و تنها روزنه ای در سیستم بردگی مزدی بود که از شکاف آن تناقضات پایه ای تر اقتصاد سرمایه، فوران کرد.
معلوم میشود که مشکل، خود سرمایه داری است و گرایش ذاتی اش به انباشت. مشکل سیستم و نظامی است که در آن نیروی کار انسان کالا است. نظامی که در آن اکثریت کارکنان جامعه، طبقه کارگر، نیروی کارش را در ازا دریافت نان و مسکن و نیازهای اساسی زنده ماندنش (نیازهای بازتولید نیروی کار) در یک معامله نابرابر به صاحبین سرمایه میفروشد و آن را در شکل کالا و پول برای معامله وارد بازار میکند. حرض و آز سرمایه به سود هرچه بیشتر، و انباشت هرچه سریع تر - همان چیزی که در دوران قبل از بحران به آن رشد و شکوفایی میگویند - علت بحران است. علت نظامی است که با گرو گرفتن نان و مسکن و تامین اجتماعی مردم، نیروی کار انسان را نه فقط هنگام مصرف آن در پروسه تولید، که اگر زورش برسد حتی پیش از مصرف و حتی نیروی کار نسل های بعدی طبقه کارگر و کارکنان جامعه را، هرچه ارزان تر پیش خرید و آن را برده وار تصاحب میکند! واقعیت این است که سرمایه با پرکاری و کارکرد مطلوب و مرغوبش، زنجیرهای بردگی کار به سرمایه را قطور تر میکند و بحران و رقابت و آنارشی ذاتی آن است. این واقعیت را امروز همه به روشنی میبینند.

باز معلوم میشود که سود و سودآوری تعیین میکند چه کالایی، به چه میزانی، کجا، و چه زمانی تولید شود! معلوم میشود که خطر "انفجار جمعیت" و "کمبود ذخائر زیر زمینی"، خطر رشد "جامعه مصرفی" و "مصرف بالا و بی رویه" مردم در غرب، دلهره "گرم شدن زمین" و امکان اصابت "سنگ های آسمانی" به کره خاکی، تهدید "سیل مهاجرت" از مناطق پرجمعیت آسیا و آفریقا به غرب، همه و همه برای مخاطره آمیز کردن زندگی بشر، بخصوص در غرب، تماما دروغ بوده است! معلوم میشود که محصولات فکری - ایدئولوژیکی شش دهه گذشته سرمایه بازار آزاد، با ساختمان رفیع تبلیغات و ایدئولوژی ش، حقیقت را به مردم نمی گفته اند!
لرزه در زیر بنای "اقتصاد بازار آزاد" نظام سرمایه، به تبع خود روبنای "انتخابات"، "دمکراسی" و "پارلمانتاریسم" را هم بسرعت بلرزه انداخته است. نمایش کمپین های انتخاباتی آمریکا و رقابت کاندیداهای حزب دمکرات و جمهوریخواه، "فول گیری" های شخصی و سیاسی طرفین از همدیگر و تبلیغات حول آن، انتخاباتی که دیروز میتوانست از جمله جنجالی ترین انتخابات های تاریخ آمریکا باشد، امروز بشکل نمایش و سیرک کم رونق و بی تماشاچی است.
مردم به وضوع می بینند که دولت های "منتخب" شان از هر حزب پارلمانی، چگونه تحت نام شرایط اضطراری، به بهانه "بحران سرنوشت ساز" و "غیر متعارف"، آشکارا حافظ منافع سرمایه اند. مردم بعلاوه از ورای حقایق امروز، گذشته فریبکارانه 6 دهه قبل شان را هم قضاوت میکنند. پایه های حاکمیت ایدئولوژیک سرمایه در جهان، به سرکردگی بورژوازی غرب، تماما به لرزه افتاده است. و در دل این تزلزل، نمایشی تمام قد از گندیدگی و منجلاب نظام وارونه سرمایه، در فضای مه الود شوک بیداری در غرب، مارکس و آموخته هایش را بسرعتی نجومی رایج و آن را مجددا در دستور کار طبقه کارگر در سراسر جهان قرار میدهد.
همه می بینند که چگونه " کوچک ها" و "بازنده های" دیروز در صف رقبای سرمایه، همان وارثین سنتی و تاریخی "سرمایه دولتی" و کار متکی به "نقض حقوق بشر"، سرمایه بسته به کار کودکان و برده وار و ارزان در چین و هند، ناگهان از زبان خود سران کشورهای اروپایی و آمریکایی بعنوان "ناجی"، و "قدرتهای بزرگ" به جهانیان معرفی میشوند! این بحران اگر هم بتواند توسط راه حل های "نجات بخش" و "ضربتی" آمریکا و دول اروپایی در کوتاه مدت مهار شود، در میان مدت اما امکان مهار آن به شیوه های "مسالمت آمیز" و "مذاکره" و "مقررات" و سیاست های مالی و پولی، تقریبا ناممکن است. بحرانی که طی مدت کمی بیش از یک ماه، توازن و تعادل اقتصادی جهان را تماما متزلزل کرده و فی الحال فاصله ها و نزدیکی های اقتصادی – سیاسی مهمی در صف رقبای سرمایه ایجاد کرده است.
مردم در آمریکا و اروپا و در راس آنها طبقه کارگر این کشورها، در شروع این بحران دوران شوک و ناباوری را میگذرانند. ناباورانه، به بی رحمی "خدایی" که به آن نسل ها چشم امید دوخته بودند، چون نظاره گران خاموش و مرعوب در حاشیه رویداد ها در انتظار عواقب بحران سرمایه نشسته اند. انتظار و ارعابی که نمی تواند پردوام باشد. اروپا و آمریکا امروز بر تلی از انبار باروت خشم و اعتراض فروخفته شش دهه گذشته طبقه کارگر، بر آتش زیر خاکستر خشم فقرا جدید و قربانیان تعرض دولتها به معیشت مردم، نشسته است. موج تعرض ضد اعتمادی مردم به "دمکراسی" غرب و دولتها و پارلمانهایش، آغاز خواهد شد.
تغییر سیاست دول اروپایی و آمریکا، عبور از تمام خطوط قرمز دیروز خودشان، در خلا صورت نمی گیرد. سیاست های ضربتی برای نجات سرمایه، حمله عنان گسیخته به کار و معیشت طبقه کارگر را فی الحال شروع کرده، سیر جدیدی از بیکار سازیها در اروپا و آمریکا، آلمان و بریتانیا و .. آغاز شده است. دولتهای غربی هر روز به مردم قول تلاش در حفظ وضع موجودشان را به سختی و ناباوری میدهند. اروپا و آمریکا آبستن انفجار اعتراضات طبقه کارگری است که حق خود از زندگی را "یک شبه" فراموش نخواهد کرد و برده وار دستآوردهای 6 دهه مقاومت و مبارزه اش را به سادگی تسلیم نخواهد کرد. به امید حضور این نیرو است که در دل این بحران، سوسیال دمکراسی در اروپا به تحرک در آمده است و در قدم اول در انتخابات آلمان و جمهوری چک اعتماد به نفس از دست رفته را بازیافته و برای "نجات" پا به میدان انتخابات ها گذاشته است. سوسیال دمکراسی اروپا مجددا پرچم برباد رفته راه حل سرمایه دارانه، لگام زدن بر لجام گسیخته اقتصاد بازار آزاد و اعمال "کنترل" بر آن را ، فقط و فقط به امید قد علم کردن طبقه کارگر در غرب، بلند کرده است.
به میدان آمدن سوسیال دمکراسی و اوهام پراکنی در مورد "دولت رفاه"، بیش از آنکه به طبقه کارگر خدمت کند، در خدمت سرمایه است. توهم به اسطوره ای از "دولت رفاه" در اروپا، که از نظر اقتصادی و تاریخی از سرمایه بازار آزاد شکست خورد، مدلی که متکی به نوع سرمایه داری دولتی در شوروی بود، امروز برای طبقه کارگر سنگری بدون حفاظ و پرچمی از پیش شکست خورده است. آن اسطوره به قطبی از سرمایه داری دولتی اتکا داشت که تحت نام سوسیالیسم، مسکن و بهداشت و تغذیه و درمان مردم را تامین و در اختیار داشت. آن مدل با پایان جنگ سرد، فروپاشی اقتصاد دولتی در شوروی و برتری بازار آزاد، شکست خورد. امروز تنها مدلی از سرمایه داری دولتی قابل تعمیم است، تنها مدلی از کنترل دولت بر سرمایه موجب رشد سرمایه میشود که رهبری مدل چینی را پذیرفته باشد! واقعیت زمخت مقتضیات رشد سرمایه، امروز مدل چینی که به کار برده وار و بی حقوق کارگر خاموش متکی است را به همه طرفدران تاکتیکی و استراتژیکی اقتصاد دولتی تحمیل میکند. پسقراولان دخالت دولت در اقتصاد سرمایه، از بوش تا سوسیال دمکراسی اروپا، امروز ناچارند رهبری مدل اقتصادی چین را بپذیرند! کار ارزان و بی حقوق برده وار در ابعاد میلیونی، منطق رشد سرمایه در دنیای امروز است. نسخه های سوسیال دمکراسی اروپا برای "نجات"، امروز بیش از هر زمان دیگری طبقه کارگر را پیاده نظام دسته بندی ها در صف سرمایه و دنباله رو آن میکند. مضافا اینکه امروز بوش و سیاست تاکتیکی او برای دخالت دولت در اقتصاد، سوسیال دمکراسی را عقیم و پرچم آن را غصب کرده است. طبقه کارگر در اروپا برای دفاع از زیست و معیشت اش امروز بیش از هر زمانی نیازمند کنار زدن اتحادیه های عقیم و احزاب سوسیال دمکرات بی مصرف و رجوع به مارکس و کمونیسم و سوسیالیسم طبقاتی خودش است.

دوشنبه خونین، پیشینه و عواقب آن!
پیشینه بحران سپتامبر 2008، به بحران مالی که از 2005 – 2006 در آمریکا و به تبع آن در اروپا با بالا رفتن بهای اجاره مسکن شروع شد، باز میگردد. مقطعی که میلیونها نفر از مردم را به خاطر گرانی اجاره بها به سمت بانکها برای وام با اقساط طولانی و کمرشکن، برای خرید خانه کشاند. میلیونها نفر در اوج وفور مسکن، 10 تا 100 سال نیروی کار خود و نسل های بعدیشان را در معاملات مسکن به بانکها، پیش فروش و وثیقه تهیه مسکن امروزشان کردند. این بحران در اوت ۲۰۰۷ به اوج خود رسید، بالا رفتن نرخ بهره بانکی و پائین آمدن قیمت خانه، در اولین قدم موجب خانه خرابی وسیع خانواده هایی شد که بیکاری و افزایش هزینه های زندگی آنها را از بازپرداخت وام های مسکن شان ناتوان کرد و با اعلام ورشکستی مسکن هایشان را از دست دادند. فقر و خانه خرابی صاحبین مسکن های قسطی، میزان بازگشت پول به بانک ها را کاهش داد. صاحبان سرمایه مالی، بانکها که در اوج سراسیمه گی مردم برای پیش فروش کردن نیروی کارشان و وام گرفتن، میلیارها میلیارد پول به جیب زده بودند نه خسارتی دیدند و نه چیزی از دست دادند.
این بحران در 15 سپتامبر 2008، روزی که به "دوشنبه خونین" معروف شد، با اعلام ورشکستگی بانک لیمن برادرز، از بزرگترین بانک های سرمایه گذاری در آمریکا، وارد مقطع و فاز جدیدی شد. این بحران، با شکست آمریکا و بریتانیا در اختصاص میلیاردها دلار و پوند به بانکهای در شرف ورشکستگی و تزریق پول بی پشتوانه به سیستم مالی، و با اعتراف آنها که این دو کشور به ورود به " دوره رکود و کساد اقتصادی"، قطعیت یافت.
در این بحران هم سرمایه کوچک ورشکسته میشود، سرمایه های کوچکی که خود با کشیدن تسمه از گرده کارگران و مردم تا دیروز سرپا بودند ، کمر خم میکنند. سرمایه بزرگ کوچکترها را میبلعد، و فشار واقعی بمراتب در ابعاد بیشتری باز بر گرده کسانی است که در این بازار تقسیم سود سرمایه حاصل کار آنها، چیزی جز نیروی کارشان نداشتند که وارد معامله کنند.
تاثیرات اقتصادی بحران بیش از همه بر دوش کارکنان، کارگران، اقشار کم درآمد، بیکاران، سالمندان و کسانی است که از منابع "تامین اجتماعی" دولت گذران میکنند. دیگر فقط مهاجرین و بیکاران و محرومین سنتی حاشیه جوامع سرمایه داری نیست که معیشت شان در خطر قرار میگیرد. کارکنان، کارگران، شاغلین و طبقه متوسط، بسرعت بیکار و بسمت فقر و نداری رانده میشوند. صاحبین سرمایه های کوچک ورشکسته و به صف فروشندگان نیروی کار میپیوندند. دول نماینده سرمایه با هر اقدام اطمینان میدهند که امنیت را برای سرمایه های بزرگ احیا و تامین میکنند. از سرمایه های کوچک خودی و کشورهای سرمایه داری " کمتر قدرتمند" انتظار "فداکاری" دارند، و به نوعی ورشکستی آنها را اجتناب ناپذیر میدانند. صف قدرت های سرمایه به هم ریخته است، پراگماتیستی و سراسیمه روزانه بدنبال سیاست جدید متحد و متفرق میشوند. دول سرمایه بزرگ با هم پیمان میبیندند و انواع نشست های 8 کشور صنتعی، اتحادیه اروپا، نشست 44 کشور اروپایی و آسیایی در چین، و اجلاس رهبران 20 کشور در واشنگتن و ....برگزار میکنند تا بر سر یک "راه حل جهانی" یا منطقه ای توافق کنند. به راه حل جهانی و یکسان نمی رسند به این دلیل که رشد سرمایه در کشوهایشان ناموزون است! واقعیت این است که افول ستاره سرمایه در غرب و اقبال سرمایه در چین و هند، مانع راه حل "همه با همی" است. هر راه حل منطقه ای و ائتلاف جدید اقتصادی خارج از مدار توازن پیشین، ساده نیست و میتواند موجب جنگ و تخاصمات سیاسی عمیق تر و شکافهای جدی تری در صف رقبای سرمایه شود. دولت های کشورهای اقمار غرب، مکزیک و آفریقای جنوبی و هند، تلاش میکنند با هم ائتلاف یا "اتحادی" را شکل دهند. و در واقع چشم امید به هندوستان کانون فقر و محرومیت و کانون "انفجار جمعیت" می بینند. همانظور که سرکردگانشان در اروپا و آمریکا به این "گنجینه های ثروت" چشم امید دوخته اند.
ناگهان چین و هند، دو کشوری که 36.6 درصد کل جمعیت جهان را دارند، در فضای مه آلود افتخارات اقتصاد بازار آزاد، بر صدر و مقامهای اول اقتصاد و امنیت سرمایه، نشانده میشوند. غرب که تاریخا افتخار مقام اولی در تبلیغات ضد جمعیت و "نان خور" اضافی در میان خانواده های آسیایی پرجمعیت را دارد، در مقابل "بی مقداران" دیروز سجده میکند و از آنها رسما بعنوان قدرت های بزرگ جهانی نام میبرد.
تئوریسن های اقتصاد "عرضه و تقاضا" بازارشان کساد و فریبکاری شان بر همه آشکار میشود. معلوم میشود که راه نجات نطامشان با وجود تقاضای عظیم برای کالاها، احتکار است نه عرضه! در حالی که میلیونها نفر محروم از گرما و مسکن و معیشت، در زمستان امسال تقاضای گرما و مسکن و معیشت میکنند، اوپک اعلام میکند که برای افزایش قیمت نفت تصمیم دارد که میزان تولید آن را کاهش دهد. و دولتهای آمریکا و اروپایی در طرحهای "نجات" خود علنا اعلام میکنند که سرمایه های ورشکسته بزرگ را خریداری میکنند و آنها را میخوابانند تا قیمت آنها مجددا افرایش یابد! دولتهای سرمایه و طبقه شان در نقش محتکر، تولید را می خوابانند و آن را کاهش میدهند، مردم را به فقر و گرسنگی میکشانند، تا قیمت محصولات مورد نیاز زندگی مردم را باز بالا ببرند، کارگران را بیکار میکنند تا قیمت این یک کالا را، نیروی کار را، پائین بیاورند و ارزان کنند! و سودآوری سرمایه را تضمین کنند! و همه ناچارند اعتراف کنند که مارکس حق داشت که بگوید تولید برای سود و ارزش افزایی مانع رشد و تعالی و برخورداری مردم از نعمات زندگی ساخته دست خود مردم است!
معلوم شد جمعیت و خطر "انفجار جمعیت" و "مصرف بی رویه مردم"، پوچ است. انسان، مردم، منبع زندگی و سود و ثروت است! معلوم شد که خطر خارجیان و مهاجری و .. دروغ است. همه صاحبان قدرت و ثروت خود اذعان میکنند که سیستم به خاطر خودش دارد فرومیریزد.

صف بندیها، دوستی ها و خصومت های جدید
هر بخش از سرمایه در این یا آن کشور متروپل، دیگری را مقصر جلوه میدهد. با هم هستند و علیه هم عمل میکنند. سازمان ملل دست دولت بلر در رشوه دهی به عربستان در معامله اسلحه را رو میکند، دولت عربستان به بریتانیا هشدار میدهد و تهدید میکند که پرونده مشترکشان در معامله اسلحه را رو نکنند! بریتانیا با دولت ایسلند مناقشه مالی پیدا میکند و آن را تنبیه مالی میکند، روسیه زیر بغل سرمایه در ایسلند را میگیرد و به آن وعده وام برای نجات بانکها را میدهد! بخش اعظم سرمایه های دولت های محلی بریتانیا در بانک های در معرض ورشکستگی ایسلند سرمایه گذاری شده است، دولت بریتانیا با تکیه بر قانون "ضد تروریستی" داراییهای بانک ایسلند در بریتانیا را بلوکه میکنند و دولت ایسلند یادآوری میکند که قرار نبود قوانین "ضدتروریستی" که حکمت صدورش "غیرخودی ها" بود، شامل حال آنها هم شود! زبان مراوده بین رقبای سرمایه تغییر میکند. ابزاری که دیروز برای مردم و دشمنانشان بدست میگرفتند امروز علیه هم بلند میکنند. و در دل این هرج و مرج و آنارشی، تخاصمات و دوستی های جدید در صف بورژوازی جهانی شکل میگیرد.
نظم و آرامش سرمایه بازار آزاد و روبنای سیاسی و فکری آن زیر تهاجم قوانین کور اقتصاد سرمایه، آنارشی و رقابت و هرج و مرج را حاکم میکند. بناگهان بر تعداد سروران جهان افزوده میشود. گفته میشود اوپک و تصمیم اش برای کاهش میزان تولید میتواند ضربات مهمی بر اقتصاد غرب بزند. گماشتگان دیروز در صف دولتهای سرمایه، از مدار فرمانبرداری اقتصادی از برادر بزرگتر میگریزند. هر بخش از سرمایه برای حفظ حیات و ممات اش "دست به کلاه خود"، بدنبال راه حل میگردد. و به تبع آن نافرمانی های سیاسی از طرف "کوچکترهای دیروز" سر بلند میکند. رقابت، اتحادهای جدید، سنگرهای دفاعی که دول سرمایه در مقابل سرایت دامنه بحران به اقتصادهایشان می بندند، همه و همه جغرافیای سیاسی اقتصادی جهان را متحول میکند.
این بحران که بسرعت برق آسایی صف بندی های سیاسی – اقتصادی در سطح جهان را تحت تاثیر و تغییر داده است، اگر در کوتاه مدت با راه حل هایی چون تزریق میلیاری "پول بی پشتوانه" در اقتصاد های آمریکا و اروپا و حمله به معیشت مردم و ذخیره کردن از کیسه مردم، بتواند "مهار" شود، در بلند مدت با این راه حل ها قابل پیشگیری نیست. این بحران نه ناشی از سیاست های نادرست مالی این دولت و کابینه در آمریکا و اروپا است و نه محصول زیاده خواهی بی حساب و کتاب بانکها و سرمایه مالی، آنطور که پرفسورها و مفسرین رسمی ادعا میکنند. این هرج و مرج و آنارشی یکی از خصلت های پایه ای سرمایه و لازمه رشد آن است.
هژمونی و "آقایی" مطلق دولتهای آمریکا و اتحاد اروپا و اقتصاد بازار آزادشان در صف سرمایه، نه به خاطر تعرض مدعیان طبقاتی، طبقه کارگر و کارکنان و مزدبگیران، که تحت تاثیر تناقضات ذاتی خود، در حال فروپاشی است. شکست ایدئولوژیک و تئوریهای دروغین شان، حقانیت مارکس در معرفی نظام سرمایه را برجسته میکند. این سقوط دو آینده کاملا متناقض را در مقابل مردم در سراسر جهان قرار میدهد. فاتحین آینده پس از سقوط سرکردگی بورژوازی غرب کدام نیرو است، سوال بازی است.

 

فاتحین آینده
سقوط سرکردگی بورژوازی غرب میتواند آغاز عروج دو نیروی تازه نفس در حیات این دوره بشر باشد. افول هژمونی بورژوازی غرب میتواند سرآغاز عروج سرمایه متمرکز تر و هارتر چینی، روسی، هندی باشد به قمیت فقر و گرسنگی و جنگ و خانه خرابی میلیونها نفر از مردم جهان، یا عروج طبقه کارگری که در جهان سرمایه، چیزی جز زنجیرهایش برای از دست دادن ندارد و تنها نیرویی که میتواند این روند خطرناک رقابت در صفوف سرمایه را به نفع مردم تغییر دهد.
بجران جهانی سرمایه باز دو قطب متخاصم اصلی کار و سرمایه را در تمام قامت خود در مقابل هم قرار میدهد. در دل جوامع پولاریز شده تر، طبقه کارگر وسیع تر و تهی دست تر از یک طرف و سرمایه متمرکز تر، بزرگ تر و درنده خو تر، از طرف دیگر در مقابل هم قرار میگیرند. رقابت در درون سرمایه در غیاب اعلام حضور پرقدرت طبقه کارگر، میتواند هر نسخه نابود کننده ای را به جوامع بشری تحمیل کند. جنگ، فاشیسم، تفرقه در صفوف طبقه کارگر و مردم محروم برای تقسیم مجدد جهان بین قدرت های قدیم و جدید سرمایه، برای شکل دادن به نظم نوین دیگری در جهان سرمایه، همه پاسخ های سرمایه و دولت هایش به بحران امروز است. فاتحین در کمپ سرمایه، از هر طرف که باشد، برای مردم جز تحمیل دور دیگری از قربانی شدن میلیونی برای "نظم" دادن مجدد به تولید و بازتولید سرمایه با تضمین سودآوری کافی، را در بر ندارد.
در بین کشورهای غربی، دول آمریکا و بریتانیا تحت عنوان "بحران جهانی راه حل جهانی"، تلاش میکنند که هم در صف رهبری بورژوازی مکان تضمین شده ای برای خود دست و پا کنند و هم پرچم راه حل های سیاسی "ملی" خود را به سایر نقاط جهان تسری دهند. این در عین حال فراخوانی به دولتهای سرمایه در کشورهای دیگر است که نقش رهبری سیاسی قدرت های بزرگ را در رقابت بین قطب های سرمایه بپذیرند، از فرصت استفاده نکنند و "پا از گلیم خود دراز" نکنند. هر تحرک تک کشوری در اروپا، تعادل در قطب سرمایه در این قاره را تغییر خواهد داد. آیا چین میتواند سرمایه در اروپا را نجات دهد؟ آیا ترکش صدمات بحران سرمایه مالی در غرب کمر سرمایه در چین را هم "خم" خواهد کرد؟ آیا به قدرت مالی چین که بخش مهمی از اقتصادش به صدور کالا به آمریکا و اروپا متکی است ضربه کاری وارد خواهد آمد؟ آیا چین در "دست درازی" به بازار های مالی آمریکا و اروپا، موفق خواهد شد؟ سوال های بازی است. پیشروی و سهم خواهی چین یا آسیب به اقتصاد سرمایه در این کشور، دو روند هر دو ممکن است. دو روندی که هر شق اش زندگی و معاش میلیارد ها نفر از مردم جهان را تحت مخاطره قرار میدهد. فاتحین آینده در صفوف دشمنان مردم از هر طرف که باشد، اروپا باشد به رهبری بریتانیا یا آلمان، و آسیا باشد به رهبری چین یا هند، برای مردم و کارکنان و طبقه کارگر این جوامع جز فقر و تباهی بیشتر در بر نخواهد داشت. آیا در حاشیه این جدال خاورمیانه و برزیل و آفریقای جنوبی "کمی خودمختارتر" امکان تحرکی خواهند یافت یا نه، برای اکثریت مردم در این کشورها جز محرمیت، خفقان و فلاکت بیشتر ببار نخواهد آورد.
فاتحین آینده اما در صف سازندگان ثروت، صاحبین واقعی جوامع، بردگان مزدی، طبقه کارگر و کارکنان جوامع، تنها نیروی است که میتواند آینده روشن تر، امن تر، تضمین شده تر برای همه مردم در سراسر جهان بسازد. حقانیت ایدئولوژیک این نیرو، حقانیت نقد طبقه کارگر، حقانیت مارکس و کمونیسم اش خود را به جهان فی الحال تحمیل کرده است.
اما مارکس و حقانیت اش تنها روزی به نیرویی برای تغییر تبدیل میشود که آموخته هایش بکار گرفته شود. مارکس تنها فرزانه قرن بیست و فیلسوفی جاودانی نیست. او بیش از نیاز به اعتراف به حقانیت اش، نیازمند بکار گیری است. کار مارکس همانطور که خود میگوید، تفسیر جهان نیست، تغییر آن است. مارکس کمونیست، انقلابی و رهبر طبقه کارگر جهانی برای رهایی از منجلاب سرمایه است! طبقه کارگر، کمونیست ها و مارکسیست ها برای تغییر باید به میدان بیایند.
اگر مالکیت بر وسائل تولید، تولید کالایی و دولت حافظ این مناسبات اقتصادی مانع رشد و شکوفایی زندگی بشر است، که امروز همه به عیان می بینند که هست!
اگر تولید برای سود و نه برای تامین نیازهای مردم چراغ راه سیستم اقتصادی حاکم است، که هست!
اگر منشا فقر و گرسنگی و بیکاری و محرومیت نظامی است که منفعت اش با مفعت اکثریت آن مغایر است، که هست!
اگر صف دشمنان مردم، سرمایه و دولتهایش، در سراسر جهان در تکاپوی نجات خود اند، که هستند!
طبقه کارگر، اکثریت محروم جهان چاره ای جز اتحاد در صف حزب طبقاتی خود برای به زیر کشیدن دولت طبقاتی و خلع ید سیاسی از طبقه سرمایه دار ندارند!
طبقه کارگر پیروزی که با کسب قدرت سیاسی، با لغو کارمزی و ایجاد نظامی که در آن تولید برای رفع نیازهای بشر سازمان میبابد و نه برای پر کردن جیب گشاد مشتی اقلیت سرمایه دار مفت خور وانگل، میتواند جامعه ای بدور از طبقات و بدور از بحران و جنگ و فقر و نابسامانی و جهانی شایسته انسان بسازد.
تنها راه حل انسانی راه حل طبقه کارگر است که در سراسر جهان با برافراشتن مجدد پرچم مارکس و کمونیسم اش میتواند هم خسارات جدال در جبهه دشمنان مردم ، قدرت های اقتصادی سرمایه، را به حداقل برساند و هم جهان را برای همیشه از حاکمیت نظامی که بقا و رشد اش با بقا و رشد و تعالی بشر ناسازگار است، نجات دهد. طبقه کارگر، راهی جز به میدان آمدن برای پایان دادن به توحش سرمایه ندارد. مارکس همچنان راه را نشان میدهد. کارگران سراسر جهان متحد شوید.
ثریا شهابی