زمین لرزه ای که سراسر جهان را لرزاند! در حاشیه انتخاب دونالد ترامپ به مقام ریاست جمهوری آمریکا
"با "برکزیت" و انتخاب "ترامپ"، شاهد "انقلاب سفید پوستان" در غرب نیستیم، اما شاهد "انقلابی جهانی"، هستیم! انتخاب ترامپ شانس مرا در فرانسه افزایش داد." مارین لوپن، رهبر حزب راستگرا افراطی ، "جبهه ملی فرانسه"!
انتخاب ترامپ برای نشستن بر صندلی "قدرتمند ترین" فرد جهان، بر مسند ریاست جمهوری ایالات متحد آمریکا، هرچند یکی از احتمالات قریب الوقوع و پنجاه درصدی انتخابات اخیر آمریکا بود، با این وجود و چند هفته پس از اعلام نتیجه انتخابات، هنوز جهان با بهت و ناباوری، با خشم و انزجار، پیش و پس لرزه های این زلزله پیش بینی شده و با ابعاد تخریبی نسبتا قابل محاسبه را، تجربه میکند.
بشریت متمدن در آمریکا و اروپا، میداند عروج این طیف از لمپن ترین، گذشته پرست ترین و مرتجع ترین سنت سیاسی حاشیه ای ملی ـ مذهبی در غرب، محصول فشار و طغیان ناراضیان و محرومین در پائین، محصول جنبش ساختار شکنی است که در

غیاب رهبری او، در غیاب چهارچوب فکری و سیاسی و حزبی او، در دل بن بست و تناقضات لاینحل طبقه حاکم، امثال دونالد ترامپ ها، نایجل فراژها، مارین لوپن ها و ... را از اعماق تحجر و عقب ماندگی، به بالا و به سکوی قدرت پرتاب میکند.
این "اپیزود" کوتاهی است از آن صحنه تراژدیک و فاجعه باری که قریب چهل سال قبل خمینی و سنت پوسیده ارتجاع اسلامی در ایران را از حاشیه جامعه به مرکز و به قدرت پرتاب کرد! با این تفاوت که تکرار این عقب گرد قرون وسطایی در غرب، این فاجعه، بر خلاف کیس ایران نه کشوری و منطقه ای، که جهانی است. نمیتوان دامنه و برد آن را چون ترکش هالوکاست اسلامی و تراژدی ایران، کنترل و محدود کرد و آن را حتی برای یک روز هم، در انزوای نسبی نگاه داشت. بعلاوه و مهمتر اینکه، این عقب گرد در غرب، برزمین عقب مانده و "حاصلخیری" برای رشد چنین ویروس هایی، صورت نمی گیرد.
کشورهای اروپایی و آمریکا، بر خلاف این و آن جغرافیا در آفریقا و خاورمیانه و آسیا، جوامع "حاشیه" ای نیستند! جغرافیاهایی نیستد که در آن در چشم شهروند خود و جهانیان، بعنوان مناطق "عقب مانده"، بی حقوق و فقر زده، پرت و به فراموشی سپرده شده، هیئت های حاکمه دست شان برای مثله کردن و تحمیل چنین عقب گرد هایی باز باشد. بریتانیای "کبیر" سراسر "بهت و ماتم زده" پس از "برکزیت"، با دولت فلج شده ی که قادر به پیش برد هیچ طرح اقتصادی و سیاسی، نه "ماکرو" که حتی "میان مدت" هم نیست، با احزاب پارلمانی تکه پاره شده، با علامت سوال بزرگی بر سر بارگاه دمکراسی پارلمانی خورده، هنوز پس لرزه های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی "پست برکزیت" را تجربه میکند.
آمریکا، این هنوز بزرگ ترین قدرت اقتصادی ـ سیاسی و نظامی جهان، پس از عروج غده چرکین ترامپ، طی کمتر از "بیست و چهار ساعت" به قاره ای سراسر "دمورالیزه" شده، با مردمی از خودبیگانه، هویت گم کرده و متشنج، تبدیل شده است. قاره و قدرت اول جهانی که، هنوز حتی پس لرزه های این زلزله سیاسی را بر پیکر جامعه احساس نکرده است. تظاهرات ها و اعتراضات گسترده و بلاانقطاع در آمریکا برای پس زدن لکه ننگی بنام ترامپ از دامن خود، کمترین عکس العمل جامعه به این رویداد است.
آمریکا و اروپا، زمین های غیرحاصل خیزی برای عروج ارتجاع ملی، اریستوکراسی و فاشیستی غربی است! اروپا انقلابات و دو جنگ جهانی مخرب و خانمان برانداز را تجربه کرده است. اروپا و آمریکا زمین های غیرحاصل خیزی برای تحمیل یک عقب گرد قرون وسطایی به آن است. برای تحمیل چنین عقب گرد تاریخی به آن، باید جوامع خود و سراسر جهان را برای کاشتن تخم ارتجاع در آن، از بیخ و بن شخم زد و زیر رو کرد! پس از برطرف شدن شوک و از سرگذاراندن پس لرزه های این زلزله های سیاسی، نوبت بیداری و آغاز جنگ و جدال واقعی است.
برخلاف خاورمیانه و ایران و پاکستان و افغانستان و مصر و عراق و بحرین و عربستان و این و آن گوشه پرت بدور از نشانه ای از حق و حقوق آدمیزاد قرن معاصر، برخلاف جغرافیاهایی که در آن امثال خمینی ها و مقتدا صدر ها و داعش ها و بارزانی ها و اردوغان ها و جبهه النصر ها و بوکو حرام ها و ..که میتوانند شهروند پیشتر به سکوت و فقر و فلاکت محکوم شده و تماما به اسارت کشیده شده را، هر طور که میخواهند شلاق و گردن بزنند و به تسلیم بکشانند، ارتجاع غربی، جای دیگری و با مختصات دیگری به جریان افتاده است.
این تراژدی در مهد تمدن جهان معاصر، در آمریکا و اروپا، در عالیترین شکل حاکمیت سیاسی، فرهنگی، نظامی و مدنی طبقه حاکم، جایی که شهروندان بالاترین رفاه و آزادی های سیاسی ممکن در یک جامعه بورژوایی را تجربه کرده اند، متولد شده است. جایی که در آن در عین حال صف مقابل، صف محکومین، صف اکثریتی که مورد تعرض قرار میگیرد، شهروندان "محترم" و صاحب حق و "مرفه" و "آزاد" جهان اند که دستاوردهای مدنی و سیاسی تاریخی مهمی دارند! از ابزار، امکانات عظیم و تجربیات و سنت های قوی و تاریخی برخورداراند. صفی که امروز خشمگین و گاها بهت زده، به صحنه نگاه میکند، اما در عین حال در حال تجهیز خود است.
خشم اکثریت معترض این جوامع، خشم این بخش از جامعه آمریکا و بریتانیا، بیش از هرچیز از خود و نقش خود، بعنوان سکوی پرتاب ارتجاع به بالا است! شوک، انزجار و خشمی که علاوه بر آمریکا و بریتانیا، در دل شهروند معترض فرانسوی، آلمانی، اسکاندیناوی هم، هراس ایجاد کرده است. هراس از گسترش و تکرار آن! این خشم و انزجار اما میتواند در مقابل سرخوردگی، و خزیدن در لاک "تکدی" انصاف و عدالت و قانون گرایی، تا پیش از قربانی شدن، بیدار شود! تاریخا نیاز دارد که بیدار شود!
بیداری که پوسته "گروه فشاری" و مبارزه مسالمت جویانه و "پرهیز از خشونت" خود را بشکند! به اشکال رادیکال تر، ساختارشکنانه تر، تعرضی تر، و مدعی تری، برای دخالت در جدال بر سر قدرت سیاسی و برای کسب قدرت سیاسی روی آورد! و از آن مهمتر با ارجاع به چهارچوب فکری، سیاسی و ایدئولوژیک ریشه ای که شبح آن همیشه در اروپا در پرواز بوده است، با برافراشتن پرچم نقد سوسیالیستی و کمونیستی به جهان معاصر و مصائب آن، به مصاف دشمن برود. به چهارچوب اعتراضی، که میتواند بورژوازی را برای همیشه به زانو درآورد، رجوع کند! ورق را تماما برگرداند و روند تخریبی جاری را به روندی آزادیخواهانه و برابری طلبانه سوسیالیستی بکشاند!

در دوسوی یک جنبش اعتراضی
آنچه که امروز در غرب، عروج کرده است، راه حلی مخرب، گذشته پرست و ملی برای حل تناقضات و بن بست های پایه ای بورژوازی غرب و سرمایه داری پیروز "جهان آزاد" است. روند تغییر جغرافیای سیاسی و نظامی جهان، برای رفع موانع پیش پای بورژوازی غرب، برای آغاز یک دوره دیگر از رشد اقتصادی است. رشد اقتصادی که مدل آن را انقلابات صنعتی در غرب، انقلابات مترقی بورژوایی ضد فئودالی و ضد کلیسا و ضد اشرافیت اروپایی، انقلابات پیشرو اوایل رشد و شکوفایی سرمایه سه قرن پیش که می بایست دهقان و برده وابسته به زمین را ابتدا بعنوان شهروند برابر در مقابل قانون "آزاد" کند تا برای فروش نیروی کار به بازار فرستاده شود، تعیین نمی کند.
دیگر فرانسه و انگلیس نیستند که راه رشد اقتصادی سرمایه، این مناسبات تماما گندیده قرن را نشان میدهند. قطب نما، در چین، هند و سایر اقتصادهای رو به رشد در آفریقا و آسیا و کشورهای آمریکای جنوبی است. رشد اقتصادی که برای تحمیل مدل آن، باید تمام دستاوردهای آن برده قبلا "آزاد" شده و کنده شده از زمین، از او باز پس گرفته شود تا بتوان او را بعنوان برده کامل مزد، میلیون ها بار بیشتر به اسارت کشاند.
قبله بورژوازی غرب، از آمریکا تا اروپا، رشد و شکوفایی به مدل چین و هند و پاکستان و بنگلادش است. رهبری مادی جهان، بدست مدلی از اقتصاد رشد است که در آن حق و حقوق شهروند و کارکن جامعه، از حق و حقوق حیوانات خانگی در غرب، کمتر است. مدل رشد اقتصادی، متکی به بردگی مزدی افسار گسیخته ای که تعرض به همه دستآوردهای انسانی، حقوقی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جهان معاصر، تحمیل عقب گردی تاریخی به بشریت در "مهد تمدن جهان"، شرط کارکرد آن است. برای تحمیل این عقب گرد اما، و در مقابل آن، همه در حال تدارک و تجهیز خود اند. این جنگی است که هنوز آغاز هم نشده است.

تقابل جنبش های سیاسی
نه بورژوازی و نه پرولتاریا، همیشه و در هرلحظه مستقیما و با پرچم منافع بلند مدت و پایه ای سیاسی و اقتصادی خود، وارد جدال و رویارویی نمی شوند. نه بورژوازی آمریکا در بمباران عراق فریاد "پیش بسوی رشد به سبک چینی" سر میدهد و نه پرولتاریا در "دفاع از شغل" و امنیت کاری، فریاد لغو استثمار!
این منافع پایه ای، در هر لحظه خود را در قامت جنبش های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حتی نظامی، با مطالبات معین بیان میکند. جنبش برای صلح، جنبش برای حفظ محیط زیست، جنبش دفاع از برابری زن و مرد، جنبش ضدآپارتاید، جنبش برای افزایش دستمزد و کاهش ساعت کار، جنبش در دفاع از پناهندگان و علیه راسیسم و دفاع از میهن و دفاع از امنیت و دفاع از منافع ملی و مذهبی و ...همه و همه جبهه هایی از صف بندی طبقات در لحظات معین تاریخی برای پاسخ گویی به همان منافع پایه ای و بلند مدت است.
پشت عربده های ضد خارجی و ضد مکزیکی و ضد "مردم مسلمان" ترامپ، پشت پروپاگاند دیوار کشیدن دور آمریکا و درون گرایی و ملی گرایی سفید آمریکایی، تحرک بورژوازی آمریکا برای تغییر استراتژی خود برای باز کردن راه رشد اقتصادی خوابیده است. تا ترامپ، همان کاری را که بوش و اوباما با سیاست هژمونی نظامی ـ سیاسی بر جهان، قادر به انجام آن نشدند، با سیاست تامین هژمونی اقتصادی، و با تعرضی گسترده به تمام دستآوردهای تاکنونی بشر، انجام دهد. این واقعیت نهفته پشت رویدادهای انتخابات آمریکا است.
اما جنبشی که ترامپ خود را بعنوان رهبر آن، پشت سرخود به خط کرد، یک جنبش تماما دست راستی نبود. بخش های وسیعی از محرومین و طبقه کارگر و معترضین سکوی پیروزی ترامپ شدند. سوال این است که چرا؟ و چگونه؟ چرا یک جبش اعتراضی ساختار شکن، عاصی و خشم گین، جنبشی علیه حفظ وضع موجود و برای تغییر، در بریتانیا پلاتفرم راست افراطی "برکزیت" را به پیروزی می رساند و در آمریکا ترامپ را؟ غیبت جنبش کمونیستی قدرتمندی که بتواند اعتراض پایین را رهبری و هدایت کند، بسته بودن دست طبقه کارگر در منگنه اتحادیه های کارگری چشم به حزب پارلمانی، یک رکن واقعیت است. رکن دیگر آن، هم جنبشی بودن چپ رادیکال اروپایی با ناسیونالیسم و بورژوازی بومی و معترض، است. نقد مشترک و هم مطالبه بودن بستر اصلی چپ غربی٬ با بخشی از بورژوازی است. پاسخ سوال بالا را بررسی نگاه، نقد و مطالبات جنبش چپ "آنتی گلوبالیزاسیون" در غرب، و زدودن غبار از چهره آن، توضیح میدهد.

هیولای "گلوبالیزاسیون"
در جهانی که کار و سرمایه در آن در عالی ترین، سریع ترین، منقبض ترین شکل خود در سراسر جهان متحرک، متمرکز و جهانی است و بدنبال خود قوانین محدود کننده و مرزهای قاره ای و کشوری برای حرکت کار و سرمایه، را شکسته است! در جهانی که بارآوری کار، اقیانوس عظیمی از حجم و تنوع تولید را به بازار جهان، از پرت ترین نقطه بدور از تمدن تا قلب تمدن غرب، سرایز کرده است، جهانی که در آن، اکثریت مولدین به سادگی و به سرعت "دست شان به هم" میرسد، اما دست شان به ثروت و رفاه "مخلوق خود" نمی رسد! در جهانی که انقلاب تکنولوژی تولید و ارتباطات و اطلاعات، سیمای دیروز و هفته قبل جهان را با فردای آن، به اندازه چند قرن در گذشته متفاوت میکند و برای بشریت بیشترین امکان تامین رفاه هفت و نیم میلیارد بشر کره خاکی را به سرعت و به سادگی فراهم کرده است، در جهانی که بیش از هر زمانی شرایط مادی سوسیالیسم و تولید برای نیاز و نه سود، و تامین رفاه همگانی، فراهم شده است! بیش از دو دهه است که در غرب یک جنبش اعتراضی، بنام چپ و دفاع از محرومین٬ تحت عنوان "جنبش آنتی گلوبالیزاسیون"، در مقابل این روند و برای بازگشت به گذشته، شکل گرفته است و میدان دار است. ورسیون ایرانی و جهان سومی این جنبش در میان طیف تحصیلکردکان چپ طبقه متوسط ایران هم٬ در نقد و نگاه اساتید دانشگاهی٬ آنتی "نئولیبرالیسم" و "آنتی امپریالیسم" نسبت به مصائب جامعه٬ بازار گرمی دارد.
آنتی گلوبالیزاسیون، جنبشی است که ریشه همه مصائب و محرومیت های نظام سرمایه را، فقر و تخریب محیط زیست و جنگ و ... را نه در کار کرد آن و در مناسبات کار و سرمایه، نه در منافع طبقه حاکم، که در جهانی شدن سرمایه، در انحصاری شدن آن، و در فراملی شدن و متمرکز شدن آن، میداند! جنبشی که برچسب جنبش برای عدالت اجتماعی و دفاع از محیط زیست، "آنتی کرپورت" و "آنتی نئولیرالیسم" را هم بر سینه دارد! اعتراض و جنبشی که علیه شرکت های چند ملیتی است و خواهان "توزیع" عادلانه تر تولید بین کشورها، (بخوان بورژوازی کوچک تر).. و آن را بعنوان راه حلی علیه فقر جهانی و ...در مقابل محرومین می گذارد.
شکستن انحصارات اقتصادی، کاهش قدرت آن ها و رفرم در مدیریت سیاسی و اقتصادی نظام، میتواند به مراتب فاجعه بار تر از کارکرد "متعارف" آنها باشد. شکستن اتحاد اروپا و سایر اتحادها و غول های اقتصادی، آن هم نه با تهاجم طبقه متخاصم، نه با تعرض طبقه کارگر برای تغییر مناسبات تولیدی، که برای کوچک تر کردن حجم و قدرت سرمایه متمرکز شده، نتیجه اش همان است که "برکزیت" برای جامعه بریتانیا، برای اکثریت محروم و کارکنان آن، ببار آورد. بیکاری و گرانی و بی تامینی اقتصادی و سیاسی گسترده تر!
این جنبش و مطالبه آن، مستقل از نیات خیرخواهانه و بشردوستانه فعالین آن، نه در راستای منافع طبقه کارگر، که بازتاب مطالبه و اعتراض خرده بورژوایی است که کسادی بازارش را به گردن انحصارات و سرمایه بزرگ تر، بخوان سرمایه خارجی و قاره ای و بین المللی، می اندازد. در ناتوانی از رقابت با سرمایه بزرگ، خواهان بازگشت به گذشته، عقب گرا و ملی گرا است. چیزی چون "اتوپیای" خوشبختی است که چپ ایران در انقلاب ۵۷ در مورد به زیر کشیدن سرمایه امپریالیستی و به قدرت رسیدن بورژوازی ملی ایران داشت. در ایران، برروی شانه های این چپ خرده بورژوا، ناسیونالیست ضد امپریالیست، است که خمینی به قدرت پرتاب میشود.
"آنتی گلوبالیزاسیون" غربی همچون "آنتی امپریالیسم" شرقی، جناج چپ یک جنبش اعتراضی بورژوایی است. ناسیونالیسمی است که پرچم چپ آن در دست فعال "آنتی گلوبالیزاسیون" است و راست آن در دست امثال ترامپ ها و فراژ ها و لوپن ها. این ها هر دو چپ و راست یک نوع معین از اعتراض به سرمایه است! دهه ها است که این، نه اعتراضی از موضع طبقه کارگر برای افزایش دستمزد و کاهش ساعت کار و بیمه بیکاری برای طبقه کارگر جهانی و تلاشی برای ایجاد اتحاد طبقاتی در مقابل مصائب و تعرض هرروز بورژوازی، که پرچم اعتراض بخش دیگری از سرمایه است که حسرت گذشته های "کم فاجعه بارتر" را میخورد و عملا خود سکوی پرتاب مرتجع ترین بخش های بورژوازی برای شکل دادن به آینده های به مراتب فاجعه بارتری است.
باردیگر تاریخ تکرار شد. در غیاب جنبش کمونیستی و سوسیالیستی، جنبش اعتراض خرده بورژوا ناراضی، که در دور قبل در تحرکات آنتی گلوبالیزاسیون هژمونی داشت و میدان دار بود، عملا طبقه کارگر را به سیاهی لشکر بورژوازی تبدیل کرد. صورت مسئله و "نقد" طبقه کارگر و خورده بورژواز ناراضی و عاصی یکی شد! و در نبود جواب و آلترناتیو کمونیستی، این اعتراض ساختارشکنانه و رادیکال، مستقل از تمایلات قلبی و روحی و معنوی بازیگران آن، به جیب افراطی ترین جناح راست بورژوایی رفت. بر شانه های این چپ "آنتی گلوبالیزاسیون" و ناسیونالیست غربی است که در بریتانیا "برکزیت" و پلاتفرم راست افراطی ضدخارجی، و در آمریکا دایناسوری چون ترامپ به قدرت پرتاب میشود!
پدیده برکزیت و عروج ترامپ و تحرکات مشابه در فرانسه و اسپانیا و سوئد و .. با خود پرونده این نوع انقلابیگری و اعتراض خورده بورژوایی را هم برای همیشه بست! در این شرایط! راه میتواند برای ابراز وجود و قد علم کردن رادیکالیزم سوسیالیستی و کمونیستی طبقه کارگر باز شود.
انتخاب ترامپ در همان حال، از بریتانیا تا فرانسه، از اسپانیا تا سوئد و هلند خون تازه ای در رگهای گندیده ترین، منحط ترین و پوسیده ترین سنت سیاسی حاشیه ای راست افراطی و شخصیت های آن، این اقلیت های رو به زوال و مشرف به موت، جاری کرده است. می گویند آنچه که در جریان است، از "برکزیت" و پدیده "ترامپ" تا خطر گسترش آن، "انقلابات ناسیونالیستی" در مقابل "انترناسیونالیسم" حاکم، منظور همان "گلوبالیزاسیون"، و برقراری حکومت های ملی مستقل "سفید آریایی"، شکستن اتحادهای تجاری، سیاسی و نظامی پس از پایان جنگ دوم و پایان جنگ سرد، در بلوک بورژوازی غرب و متحدین آن، برای باز کردن راه رشد اقتصاد های ملی "خود" است! اما این نه همه واقعیت، که تنها بخشی از آن، و بخش "مردم پسند" آن است.

فاکتورهای قدیم!
استراتژی های جدید
زمین لرزه ای که در سراسر جهان، و امروز در ابعاد عظیمی در غرب، در آمریکا و اروپا در جریان است، دوره تاریخی و جهانی کیفیتا متفاوتی است که بیانگر معضلات و بن بست هایی است که بیش از دو دهه است، حل آنها به تعویق انداخته شده بود.
این تغییرات و زمین لرزه، فقط به آمریکا و انگلیس و حتی فقط اروپا و آمریکا محدود نیست و نخواهد بود. این آغاز نظم نوین جهانی دوم، با شرکت پرسوناژهای دیگر، و استراتژی های دیگر، برای حل همان تناقضات و بن بست ها و مسائلی است که نظم نوین جهانی اول، به رهبری جرج بوش، برای تحمیل هژمونی سیاسی و نظامی آمریکا بر جهان یک قطبی، و به این طریق از میدان بیرون کردن رقبای اروپایی و آسیایی، عروج کرد.
نظم نوین جهانی بوش، بلافاصله پس از پایان جهان دوقطبی و بعد از "پیروزی بازار آزاد و دمکراسی" بعنوان مدلهای "موفق" سیاسی و اقتصادی بلوک پیروز، توسط کل هیئت حاکمه آمریکا که حمایت کامل و یک دست بورژوازی غرب را هم همراه خود داشت، براه افتاد. این طرح و سیاستی اساسا میلیتاریستی، برای تثبیت و تحمیل هژمونی سیاسی و نظامی امریکا، بر جهان یک قطبی بود. نظم نوین جهانی بوش، با تخریب چند جامعه انساتی در خاورمیانه و فراهم کردن شرایط رشد و گسترش هرچه بیشتر ناامنی و تروریسم عنان گسیخته دولتی و غیردولتی در سراسر جهان، شکست خورد و همراه خود پرونده جهان یک قطبی با میدان داری انحصاری آمریکا و روبنای "خوش خیم" دمکراسی و صدور آن به سایر جوامع محروم، را هم بست.
امروز پس از قریب بیست سال پس از جنگ سرد و شکست نظم نوین، جهان چند قطبی شاهد سرباز کردن هرچه بیشتر تناقضات و بن بستهای سیاسی و اقتصادی بلوک پیروز و معضل فقدان مدل "اقتصاد رشد" است، در شرایطی که پرچم های "برتری های" سیاسی قبلی، حقوق بشر و دمکراسی و .. تماما به زباله دان تاریخ ریخته شده است. دکترین بوش شکست خورد، اما بن بست و تناقضات کمپ پیروز بعد از جنگ سرد، فقدان الگوی رشد و شکوفایی اقتصادی، معضل خلا اتورینه و سرکردگی سیاسی بر خود جهان غرب، همچنان باقی ماند و خطر فروپاشی کمپ پیروز جنگ سرد را همچنان بالای سر بورژوازی غرب، زنده نگاه داشت.
استراتژی و دکترین بوش شکست خورد، زمینه مادی عروج اوباما بر متن عقب نشینی و شکست بوش، با سیاست های جدید، باز برای پاسخ به همان معضلات، فراهم شد. اوباما برای انجام کاری که بوش نتوانست آمد با این استراتژی که صندلی ریاست جهان را کمی گشاد تر کند! آشتی با کوبا و بازی دادن ایران و میدان دادن به کشورهای بیشتری در اروپا، چون فرانسه و آلمان و حتی ترکیه، و پایین کشیدن فتیله میلیتاریسم علنی و افسار گسیخته دور قبل و رسیدگی نسبی به تامین درمانی مردم آمریکا و.. همه و همه تلاشی برای مدیریت جهان چند قطبی با بازیکنان متعدد، و تامین رهبری آمریکا بر آن، بود. استراتژی که باز شکست خورد. گسترش ناامنی و تروریسم در جهان، خاورمیانه تروریزه و تخریب شده تر، فرار میلیونی از خاورمیانه و شمال آفریقا، شکستن دیوار و حصار اروپا در مقابل این سیل فرارها، افزایش دامنه فقر و بی تامینی اکثریت کارکنان خود جوامع غربی، پرونده اوباما و استراتژی میانه روانه او برای حل معضلات حاکمیت شان و تامین هژمونی نظامی و سیاسی امریکا بر جهان را بست. در این شرایط است که ترامپ، برای حل همان معضل و مشکلی عروج میکند، که بوش و اوباما و کلینتون قادر به حل آن نشدند، هرچند آمریکا و جهانی که ترامپ تحویل گرفته است تغییرات زیادی کرده است.
تامین هژمونی و رهبری نظامی و سیاسی، بدون دست یافتن به هژمونی و پشتوانه اقتصادی، کم دوام و از پیش محکووم به شکست است. مسئله هنوز هم ریشه اقتصادی دارد! مسئله بحران های متعارف و جاری سرمایه که دوره ای می آیند و بورژوازی با تخریب نیروهای مولده میتوند آن را حل کند، نیست. سرمایه جهانی بحران ندارد! جایی رشد سرسام آور و جایی رکود سرسام آور دارد! بورژوازی غرب و سرمایه در غرب است که بن بست و بحران دارد! در مقابل اروپا و آمریکا بحران زده، که افق ایجاد کار و گشایش اقتصادی در آن کور است، قطب های صنعتی و رشد کننده ای، چون چین و هند، آسیای جنوب شرقی و بخشی از آمریکای لاتین و آفریقا، قرار دارد.
بورژوازی و سرمایه در غرب، الگوی رشد ندارد! الگوی رشد در چین و هند و بنگلادش، است. جایی که کارگر ساکت و خاموش و بی حقوق، با یک صدم دستمزد و رفاه و امکانات طبقه کارگر اروپا و آمریکا، ۷۰ ساعت در هفته بردگی مزدی میکند. وفور و ارزانی و انفجار تولید، با این مدل از رشد، جهان را تسخیر کرده است. این واقعیت دو دهه با استراتژی های بوش و اوباما، به پشت صحنه رانده شد. امروز خود را باز تحمیل کرده است و استراتژی جدید، یا به بیان عامه، تغییر و تغییرات اساسی می طلبد.
استراتژی جدید ترامپ، بعنوان رهبر "جهان آزاد" ی که در حال فروپاشی است، تحمیل هژمونی اقتصادی ـ تجاری بر جهان چند قطبی موجود و از پیش پا برداشتن موانع داخلی، چون تعهدات مشترک با اروپا، تجدید نظر در رابطه با متحدین قبلی از جمله مناسبات در ناتو، این بزرگترین اتحاد نظامی جهان، و تنها دستآورد بازمانده از پیروزی غرب بر شرق، خروج از اتحاد های اقتصادی قبلی، برای باز کردن راه پیشروی جنگ تجاری و اقتصادی با قطب های و رقبای اقتصادی است. چین و اروپا، آسیای جنوب شرقی و ژاپن، دیگر نه متحدین سابق که رقبای اقتصادی خواهند بود. این تمام فلسفه "بازپس گرفتن" بریتانیا از اتحاد اروپا و "باز پس گرفتن" آمریکا از جهان، و فردا "باز پس گرفتن" فرانسه از اروپا "برای فرانسوی ها" و .. است. و این تازه آغاز جنگ در غرب، جنگ تجاری، با اتحادهای تجاری جدید و صد البته در حمایت قدرت نظامی بزرگترین قدرت نظامی جهان، یعنی آمریکا است. اگر روسیه در استراتژی قبلی، به خاطر قدرت نظامی، دشمن و رقیب اصلی و فاصله از آن مهم بود، در استراتژی جدید روسیه نه رقیب، که "دوست" تاکتیکی و موقت٬ برای حل رقابت اقتصادی با چین و اروپا و آسیای جنوب شرقی است.
برای گشودن راه پیشروی اقتصادی و تجاری آمریکا، این بار طبعا کسی چون ترامپ با پرچم "درون گرایی" و سیاست خارجی "ایزولیشن"، به میدان می آید تا رویای "آمریکای صنعتی، باز قدرتمند شده" را زنده کند! آمریکای قدرتمند و در انزوا صنتعی شده ای، که بتواند با تخریب بیشتر جوامع انسانی و محیط زیست، رهبری خود برجهان را تامین کند، تنها رویایی بیش نیست. کابوسی که این رویای ممنوع و شوم میتواند بر سر بشریت تخریب کند، اما میتواند واقعی باشد. اگر میدان خالی بماند، لوپن به ترامپ و فرانسه به کابوس شوم آمریکایی ترامپ، می رسد.
مارین لوپن، برای تبدیل فرانسه کموناردهای پاریس، فرانسه روبسپیر ها و فتح زندان باستیل، برای تبدیل فرانسه محصول انقلاب عصر روشنگری و قهرمان به زیر کشیدن بساط کلیسا و ارتجاع اریستوکراسی اروپا ، باید از روی جنازه های زیادی رد شود تا گذشته مرده فرانسه و اروپا را زنده کند!
۲۴ نوامبر ۲۰۱۶
* در پاسخ به سئوال مصاحبه گر تلویزیون بی بی سی در۱۲ نوامبر ۲۰۱۶

ثریا شهابی