آنچه که در ایران در شرف وقوع است نه یک انقلاب یا "اصلاحات"، که سیر فروپاشی جمهوری اسلامی از درون است. فروپاشی که، در غیاب یک صف قدرتمند رادیکال و سوسیالیستی که بتواند شورشها و اعتراضات میلیونی مردم به مشقات و محرومیت های سی ساله را نمایندگی کند، در غیاب جنبشی که قادر باشد خشم و کینه عمیق مردم از جمهوری اسلامی را به سمت تمامیت نظام با همه دستگاههای سرکوب و بنیادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اش هدایت کند، به هر سناریو ضدانقلابی میتواند منجر شود.

دورنمای تحولات آتی، مستقل از وسعت صف توده هایی که شجاعانه با توهم دستیابی به آزادی یا دستیابی به حداقلی از معاش بدنبال این یا آن جناح به خیابانها میآیند و شورش میکنند، پیچیده است. سرانجام جدال جناحهای جمهوری اسلامی، پیروزی و شکست هرکدام از جناحها، در غیاب حضور مستقلانه و قدرتمند یک نیروی کمونیستی کارگری، برای مردم جز مشقت و محرومیت پیامدی نخواهد داشت.

محتوای تحولات پیشآرو، تا آنجا که به صف بندی های بالا، و جنگ قدرت بین محافل مختلف در صف ارتجاع اسلامی، مربوط میشود عبارت است از جدال بین دو محفل بورژوایی، ارتجاع اسلامی سیاه و سبز، بر سر چگونگی فراهم کردن شرایط بازگرداندن ایران به اقتصاد سرمایه داری جهانی و بازسازی سرمایه بحران زده ایران منطبق با نیازهای اقتصاد جهانی است. مستقل از اینکه این نیاز و محتوا خود را به چه شکلی و در چه شعارهایی متبلور کرده باشد، دعوای موسوی و احمدی نژاد بر سر چگونگی پیاده کردن یک سیاست است. امروز بقا جمهوری اسلامی بعنوان یک حکومت بورژوایی و خلاصی آن از بحران مزمن اقتصادی که سی سال گریبانگیرش بود، تماما به این سیاست گره خورده است. سیاستی که جدال بر سر آن بین دستجات حاکم و مدعی حکومت، امروز به جدالی خونین بر سر مرگ و زندگی جمهوری اسلامی، تبدیل شده است. جمهوری اسلامی قادر نیست بیش از این به شکلی که سی سال گذشته حکومت کرد، ادامه دهد. سرمایه در ایران برای بقا نیازمند پیوستن رسمی به اقتصاد سرمایه داری جهانی است، و این درد و توافق مشترک همه جناحهای رژیم است. این نیاز، و فراهم کردن امکان تحقق آن است که امروز در ایران بورژوازی پرو غرب از رضا پهلوی و داریوش همایون تا انواع چپ غیر کمونیست و جریانات ناسیونالیست و ملی – مذهبی را همه در معیت رسانه هایی چون بی بی سی، پشت سر اسلام سبز موسوی متحد کرده و به میدان آورده است.

اسلام سیاه، جناح احمدی نژادی – خامنه ای، با در انحصار داشتن تمام ماشین سرکوب و منابع اقتصادی – نظامی، تلاش میکند این امر و نیاز را از راه فشار سیاسی بین المللی به غرب، تحمیل الگوی حکومتی خود به جهان سرمایه، و تامین "ثبات" سیاسی به ضرب گسترده ترین سرکوبهای سیاسی و اجتماعی، تامین کند. و جناح مقابل، اسلام سبز، سعی میکند با ایجاد تغییراتی در آرایش بالای حکومت، حتی به قیمت کنار گذاشتن ولایت فقیه با حفظ جمهوری اسلامی، صفوف خود را طبق الگوی های مورد قبول سرمایه داری جهانی، تجدید آرایش کند و با جلب سرمایه جهانی و حمایت غرب، "ثبات" نسبی سیاسی لازم برای تولید و بازتولید سرمایه را تامین کند.

جمهوری اسلامی حکومتی بورژوایی است که بعد از انقلاب ٥٧ اساسا برای فیصله دادن به جدال طبقه کارگر و بورژوازی بر سر قدرت سیاسی و فراهم کردن شرایط بازگردان ایران به تولید و بازتولید جهانی سرمایه به قدرت پرتاب شد. این جدال سی سال است به سرانجام نرسیده است. اما امروز، در شرایط تجدید آرایش بین قطب های جهانی سرمایه و بر متن بحران جهانی آن، نه اقتصاد ایران همچون گذشته توانایی ارتزاق از بازار سیاه و شکافهای بین قطب های جهانی سرمایه را دارد، و نه غرب برای بازگرداندن ایران به بازار جهانی موانع گذشته را دارد. سرباز کردن شکافی چنین عمیق در بالا، پیوستن نزدیک ترین و خودی ترین مامورین نظام، امثال موسوی و رفسنجانی و مامورین سابق سپاه و حوزه علمیه به صف اپوزیسیون، اساسا محصول این شرایط است.

جدال بین جناحهای ارتجاع اسلامی حاکم بر ایران، بنابه مشخصات و مقتضیات جمهوری اسلامی، هرگز نمی توانست و نتوانست در کریدورهای مجلس و وزارتخانه ها و زندانها و بین سپاه و بسیج و بیت امام و حوزه محبوس بماند. این جدالها همیشه به درجات مختلف و سطوح مختلف "به میان مردم" برده شده، بازتاب اجتماعی یافته، و به طیف های ارتجاع اسلامی امکان داده است که پایه های خود در جنبش های اجتماعی را گسترش دهند.

خشم، نفرت و انزجار عمومی مردم از رژیم و جنایاتش، فقدان کمترین آزادیهای سیاسی و بخصوص سرکوب سیستماتیک کمونیست ها و آزادیخواهان، فقر و فلاکت طبقه کارگر، و ضعف صف مستقل کمونیستی طبقه کارگر که بتواند از بحران های حکومتی به نفع منافع اکثریت مردم استفاده کند، امروز بیش از پیش موجب گسترش پایه های دو صف ارتجاعی اسلام سبز و سیاه، در میان مردم شده است.

جناح حاکم، احمدی نژاد که به منابع اصلی سرمایه در ایران و درآمدهای نفتی دسترسی دارد، با شارلاتانیسم و وعده وعید و فریبکاریهای "مستصعف پناهانه"، بخشی از محرومین جامعه، فقرا و گرسنگان، کسانی که در منگنه تباهی معیشت خود و خانواده شان تماما در گرو حکومت است، را خرید و بعنوان زائده خود در جریان انتخابات و بعد از آن به میدان آورد. بخش وسیعی از جوانان مبارزه، مردم تشنه آزادیهای سیاسی را هم موسوی و سبز با وعده های توخالی در خیابانها پشت سر اسلام سبز علیه احمدی نژاد بسیج کرد. بر این متن طیفی از اپوزیسیون بورژوایی، ناسیونالیست، و چپ غیر کمونیست هم بی مهابا به صف هواداری سبز پیوست و یا در بهترین حالت به منتقدین درون خانوادگی پلاتفرم موسوی و کروبی تبدیل شد. به این ترتیب دو سنگر مهم مبارزه مردم، دو مطالبه اساسی مردم در دل این تحولات یعنی خواست آزادیهای سیاسی و رفاه، به تصرف دشمنان مردم، یعنی این و آن جناح جمهوری اسلامی در آمد، از محتوا تهی شد و به ضد آزادی و ضد رفاه تبدیل شد. نه توده تحت رهبری سبز نیروی تحقق کمترین آزادیهای سیاسی است و نه محرومین و گرسنگان به صف شده پشت سر احمدی نژاد نیروی تحقق کمترین رفاه!

در این شرایط وظیفه هر کارگر کمونیست، پیشرو، جوان سوسیالیست و زن آزادیخواهی است که صف خود را از صف دو جناح ارتجاع اسلامی کاملا جدا کند و اجازه ندهد که مردم، جوانان معترض، فقرا و محرومین به گوشت دم توپ یکی از جناحهای دشمنان مردم تبدیل شوند و مانع به میدان آمدن بخش های مختلف مردم علیه هم شوند. باید سناریو به تباهی کشاندن جامعه در دل جنگ دستجات حکومتی را به سناریو آزادی از سلطه استبداد و استثمار سرمایه تبدیل کرد. پیش شرط آن فاصله گرفتن از دو پلاتفرم ارتجاعی سرمایه برای حل و فصل مشکل اداره جامعه بر گرده استثمار بی حد و حصر طبقه کارگر و به بهای سرکوب و سلب کامل آزادیهای سیاسی و اجتماعی است.
ثریا شهابی
٧ دسامبر ٢٠٠٩

قسمت دوم

قسمت اول